۲۵۷ بار خوانده شده

بخش ۴۳ - حکایت صوفیی که در سماع غنای مغنیه خرقه فقر از سر برکشید و از لجه بی آرام بحر حقیقت به ساحت ساحل مجاز آرمید

کعبه روی از سر وجد عظیم
در صف پیران حرم شد مقیم

مرغ دل او چو زدی پر و بال
رستی از این دامگه پر وبال

وجد الهیش رهاندی ز خویش
جذب حقش بازستادی ز خویش

آمدی از هستی خود گشته صاف
رقص کنان گرد حرم در طواف

روزی از آنجا که قضا ره زدش
زخم بلا بر دل آگه زدش

مطربه ای رونق کارش ببرد
وز دل و جان صبر و قرارش ببرد

ذوق می عشوه و نازش چشید
دل ز حقیقت به مجازش کشید

بود همان حالت وجدش به جای
لیک ازان شاهد دستانسرای

خرقه به پیران حرم داد و گفت
سر خود از خلق چه دارم نهفت

در دل من وجد الهی نماند
جنبش من جز به ملاهی نماند

ز آتش اغیار درونم به جوش
خرقه اصحاب چه دارم به دوش

خوش نبود بتکده دل زان نگار
خلعت اسلام به بر کعبه وار

تا به حقیقت نکشید آن مجاز
باز نیامد به سر خرقه باز

جامی ازین قاعده دلپذیر
تا بتوانی سبق صدق گیر

زانکه درین مزرع مرد آزمای
هیچ نیرزد جو گندم نمای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۲ - مقاله یازدهم در نشان دادن از حال صوفیان که نشان ایشان بی نشانی است و زندگانی ایشان در جان فشانی
گوهر بعدی:بخش ۴۴ - مقاله دوازدهم در شرح حال علمای از عمل دور و سف های به جهل و جدل مغرور
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.