۲۷۴ بار خوانده شده

بخش ۶۱ - حکایت پیر هشیار با مرید فراموشکار

ساده مریدی ز جهان شسته دست
آمد و در صحبت پیری نشست

گرم نکرده به زمین جا هنوز
خاست ازان انجمن جان فروز

پیر برآشفت که تعجیل چیست
نفرت دیو از دم جبریل چیست

گفت قضا پرده کش هوش گشت
نادره چیزیم فراموش گشت

می روم این لحضه به هر راه و کوی
تا کنم آن گمشده را جست و جوی

پیر خروشید که ای بوالهوس
در دو جهان هست یکی چیز و بس

کان نه سزاوار فراموشی است
قبله گویایی و خاموشی است

گر همه آفاق در آغوش تو
باشد و آن چیز فراموش تو

غایت آگاهی تو غافل است
حاصل اوقات تو بی حاصل است

ور بود آن چیز فرا یاد تو
شاد کن خاطر ناشاد تو

گو دو جهان گشته فراموش باش
لب ز سخن شان شده خاموش باش

جامی ازین مشغله خاموش کن
هر چه نه آن چیز فراموش کن

زانکه سرانجام تو خاموشی است
وآخر کار تو فراموشی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۰ - مقاله بیستم در پند دادن فرزند ارجمند که در بستان طفولیت به نبات حسن پرورده باد و در بستان بلاغت به نهایت کمال پی آورده
گوهر بعدی:بخش ۶۲ - ختم خطاب و خاتمه کتاب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.