۲۹۸ بار خوانده شده

بخش ۳۲ - حکایت آن زشت روی خانه آرای که حکیمی در خانه وی منزل ساخت و در وقت حاجت آب دهان بر وی انداخت

یکی سفله با شکلی از طبع دور
ز دیدار او چشم مردم نفور

ز زر بفت جامه تنش بهره مند
به مصری عمامه سر او بلند

بیاراست بس دلگشا خانه ای
به از غرفه حور کاشانه ای

زمینش چو فردوس عنبر سرشت
مزین چو گردون به فیروزه خشت

همه سقف و دیوار او پر نگار
ز هر چه آن نه زیبا درش استوار

حکیمی که از حکمت آگاه بود
و زو جهل را دست کوتاه بود

بر آن سفله افتاد ناگه رهش
شد آن خانه یک لحظه منزلگهش

سخن را نوایی ز نو ساز کرد
به حکمت نواسازی آغاز کرد

چنان شد گره در گلو بلغمش
که در گفت و گو برنیامد دمش

ز راه گلو آن گره را چو کند
نشد یافت جایی که بتوان فکند

بپیچید رخ زان همه سرخ و زرد
فکندش به رخسار آن سفله مرد

ازو تافت رو کای پسندیده خوی
چنینم چرا تف فکندی به روی

بگفتا در این خانه کردم نظر
نبود از تو چیزی در او زشت تر

نشاید ز دانای نیکو سرشت
که تف بر نکو افکند پیش زشت

بیا ساقی ای یار بیچارگان
ده آن می که در چشم میخوارگان

درین زرکش آیینه نقره کوب
ازو بد نماید بد و خوب خوب

بیا مطرب از زخمه زخم درشت
بزن بر رگ پیر خم گشته پشت

که هر حرف دشوار و آسان که هست
رساند به گوش من آنسان که هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۱ - خردنامه هرمس
گوهر بعدی:بخش ۳۳ - داستان جهانگیری اسکندر و عمارت شهرها و اختراع کارهای وی بر سبیل اجمال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.