هوش مصنوعی:
جوانی با ظاهری زیبا و آراسته مانند پادشاهان، با غرور و خودبینی فراوان به سوی جشن عید میرود. او در آیینه خود را میبیند و از زیباییاش چنان شادمان میشود که خود را شایسته پادشاهی میداند. اما در راه، سوار بر اسبش لغزش میخورد و با تیری که خودش پرتاب کرده بود، کشته میشود. در پایان، پیام اخلاقی متن تأکید بر دوری از خودبینی و نگاه واقعبینانه به خود و دیگران است.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق اخلاقی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای ادبی ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
بخش ۴۲ - حکایت آن جوان رعنا که جامه های عید پوشید و به نظر عجب در خود نگریست و به آن تیر زهرآلود از پای در افتاد
جوانی به بر جامه خسروی
رخش نسخه خامه مانوی
همی شد ز خواب سحر خاسته
پی عیدگه رفتن آراسته
ز آغاز چون صبح دولت نوید
بپوشید دراعه ای بس سفید
به بالای دراعه صبح رنگ
زمرد قبایی به بر کرد تنگ
چو ماه از شفق کرد بر خود تمام
فراز قبا حله لعل فام
ز آیینه دار آنگه آیینه جست
کز آیینه شد کار خودبین درست
بدانسان خوش آمد جمال خودش
که پر شد ضمیر از خیال خودش
به خود گفت من شاه و شهزاده ام
ز شهزادگان نادر افتاده ام
ز مه تا به ماهی که باشد چو من
سزاوار شاهی که باشد چو من
بگفت این و بر بارگی شد سوار
سپاه از قفایش هزاران هزار
قدم نانهاده به میدان عید
شد از لغزش رخش قربان عید
به جانش خدنگ هلاک اوفتاد
ز تیری که خود زد به خاک اوفتاد
خوش آن کس که بینایی از سر گرفت
نظر همچو دیده ز خود برگرفت
همه نیک را دید و بد را ندید
بد و نیک بگذار خود را ندید
بیا ساقیا آن بلورینه جام
که از روشنی باشد آیینه فام
بده تا علی رغم هر خودنما
نماید خرد عیب ما را به ما
بیا مطربا در نوا مو شکاف
وز آن مو که بشکافتی پرده باف
که تا پرده بر چشم خود گستریم
چو خودبین حریفان به خود ننگریم
رخش نسخه خامه مانوی
همی شد ز خواب سحر خاسته
پی عیدگه رفتن آراسته
ز آغاز چون صبح دولت نوید
بپوشید دراعه ای بس سفید
به بالای دراعه صبح رنگ
زمرد قبایی به بر کرد تنگ
چو ماه از شفق کرد بر خود تمام
فراز قبا حله لعل فام
ز آیینه دار آنگه آیینه جست
کز آیینه شد کار خودبین درست
بدانسان خوش آمد جمال خودش
که پر شد ضمیر از خیال خودش
به خود گفت من شاه و شهزاده ام
ز شهزادگان نادر افتاده ام
ز مه تا به ماهی که باشد چو من
سزاوار شاهی که باشد چو من
بگفت این و بر بارگی شد سوار
سپاه از قفایش هزاران هزار
قدم نانهاده به میدان عید
شد از لغزش رخش قربان عید
به جانش خدنگ هلاک اوفتاد
ز تیری که خود زد به خاک اوفتاد
خوش آن کس که بینایی از سر گرفت
نظر همچو دیده ز خود برگرفت
همه نیک را دید و بد را ندید
بد و نیک بگذار خود را ندید
بیا ساقیا آن بلورینه جام
که از روشنی باشد آیینه فام
بده تا علی رغم هر خودنما
نماید خرد عیب ما را به ما
بیا مطربا در نوا مو شکاف
وز آن مو که بشکافتی پرده باف
که تا پرده بر چشم خود گستریم
چو خودبین حریفان به خود ننگریم
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۱ - داستان کاغذ نوشتن مادر اسکندر و جواهر حکمت در آن پیچیدن و به اسکندر فرستادن
گوهر بعدی:بخش ۴۳ - داستان طلب وصیت کردن اسکندر از ارسطو و وصیت نوشتن وی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.