۲۸۷ بار خوانده شده

بخش ۲۴ - حکایت حاتم و بند از پای اسیری گشادن و بر پای خود نهادن

حاتم آن بحر جود و کان عطا
روزی از قوم خویش ماند جدا

اوفتادش گذر به قافله‌ای
دید اسیریی به پای سلسله‌ای

پیشش آمد اسیر، بهر گشاد
خواست زو فدیه تا شود آزاد

حاتم آنجا نداشت هیچ به دست
بر وی از بر آن رسید شکست

حالی از لطف پای پیش نهاد
بند او را به پای خویش نهاد

ساخت ز آن بند سخت، آزادش
اذن رفتن بجای خود دادش

قوم حاتم ز پی رسیدندش
چون اسیران به بند دیدندش

فدیهٔ او ز مال او دادند
پای او هم ز بند بگشادند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۳ - گفتار در فضیلت جود و کرم
گوهر بعدی:بخش ۲۵ - معالجه کردن بوعلی سینا آن صاحب مالیخولیا را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.