۲۷۵ بار خوانده شده

بخش ۹ - حکایت زنده دلی که با مردگان انس گرفته بود

زنده‌دلی از صف افسردگان
رفت به همسایگی مردگان

پشت ملالت به عمارات کرد
روی ارادت به مزارات کرد

حرف فنا خواند ز هر لوح خاک
روح بقا جست ز هر روح پاک

گشتی ازین سگ‌منشان، تیزتگ
همچو تک آهوی وحشی ز سگ

کارشناسی پی تفتیش حال
کرد از او بر سر راهی سؤال

کاینهمه از زنده رمیدن چراست؟
رخت سوی مرده کشیدن چراست؟

گفت: «بلندان به مغاک اندرند
پاک نهادان ته خاک اندرند

مرده دلان‌اند به روی زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین؟

همدمی مرده، دهد مردگی
صحبت افسرده‌دل، افسردگی

زیر گل آنان که پراگنده‌اند
گرچه به تن مرده، به جان زنده‌اند»

جامی، از این مرده‌دلان گوشه‌گیر!
گوش به خود دار و، ز خود توشه‌گیر!

هر چه درین دایره بیرون توست
گام سعایت زده در خون توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۸ - حکایت بیرون کشیدن تیر از پای شاه ولایت علی (ع)
گوهر بعدی:بخش ۱۰ - در اشارت به خاموشی که سرمایهٔ نجات است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.