۲۸۴ بار خوانده شده

بخش ۱۵ - حکایت صبر عیار

شحنه‌ای گفت که عیاری را
مانده در حبس گرفتاری را،

بند بر پای، برون آوردند
بر سر جمع، سیاست کردند

شد ز بس چوب، چو انگشت سیاه
لیک بر نمد از او شعلهٔ آه

رخت از آن ورطه چو آورد برون
پیش یاران ز دهان کرد برون،

درم سیم، به چندین پاره
بلکه ماهی شده چند استاره

محرمی کرد سالش کاین چیست؟
بدر کامل شده چون پروین چیست؟

گفت جا داشت در آن محفل بیم
زیر دندان من این درهم سیم

در صف جمع مهی حاضر بود
که بدو چشم دلم ناظر بود

پیش وی با همه بی‌باکی خویش
شرمم آمد ز جزع ناکی خویش

اندر آن واقعه خندان خندان
بس که در صبر فشردم دندان،

زیر دندان درمم جوجو شد
سکهٔ درهم صبرم نو شد

صبر اگر چند که زهر آیین است
عاقبت همچو شکر شیرین است

مکن از تلخی آن زهر خروش
کآخر کار شود چشمهٔ نوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴ - حکایت شیرزن موصلی
گوهر بعدی:بخش ۱۶ - در رجاء که به روایح وصال زیستن است و به لوایح جمال نگریستن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.