هوش مصنوعی:
پیری که از دین هدایت بیگانه بود و چهرهای پر از دود داشت، از معبد خود خارج شد و به مهمانی خلیل (احتمالاً حضرت ابراهیم) رفت. خلیل با دیدن ضعف دینی پیر، او را از سفره خود دور کرد. پیر با بیان اینکه دین را نمیتوان به شکم فروخت، با لب خشک و گرسنه راهی سفر شد. سپس وحی به خلیل رسید که حتی اگر پیر در دین او نبود، منع کردنش از غذا خلاف آیین نیکو بود. خلیل از پشیمانی، پیر را صدا زد و به او غذا داد. پیر پرسید چرا ابتدا او را رد کرد و سپس پذیرفت؟ خلیل پاسخ داد که این پیام الهی بود. پیر با شنیدن این پاسخ، به احسان خلیل ایمان آورد و مسلمان شد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق دینی و اخلاقی است که درک آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم عرفانی ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
بخش ۱۷ - حکایت ابراهیم و پیر آتش پرست
پیری از نور هدا بیگانه
چهره پر دود، ز آتشخانه
کرد از معبد خود عزم رحیل
میهمان شد به سر خوان خلیل
چون خلیل آن خللش در دین دید
بر سر خوان خودش نپسندید
گفت: «با واهب روزی، بگرو!
یا ازین مائده برخیز و برو!»
پیر برخاست که: «ای نیکنهاد!
دین خود را به شکم نتوان داد!»
با لب خشک و دهان ناخورد
روی از آن مرحله در راه آورد
آمد از عالم بالا به خلیل
وحی کای در همه اخلاق جمیل!
گرچه آن پیر نه در دین تو بود
منعاش از طعمه نه آیین تو بود
عمر او بیشتر از هفتادست
که در آن معبد کفر افتادهست
روزیاش وانگرفتم روزی
که: نداری دل دیناندوزی!
چه شود گر تو هم از سفرهٔ خویش
دهیاش یک دو سه لقمه کم و بیش؟
از عقب داد خلیل آوازش
گشت بر خوان کرم دمسازش
پیر پرسید که: «ای لجهٔ جود!
از پی منع، عطا بهر چه بود؟»
گفت با پیر، خطابی که رسید
و آن جگر سوز عتابی که شنید
پیر گفت: « آنکه کند گاه خطاب
آشنا را پی بیگانه عتاب،
راه بیگانگیاش چون سپرم؟
ز آشناییش چرا برنخورم؟»
رو در آن قبلهٔ احسان آورد
دست بگرفتاش و ایمان آورد
چهره پر دود، ز آتشخانه
کرد از معبد خود عزم رحیل
میهمان شد به سر خوان خلیل
چون خلیل آن خللش در دین دید
بر سر خوان خودش نپسندید
گفت: «با واهب روزی، بگرو!
یا ازین مائده برخیز و برو!»
پیر برخاست که: «ای نیکنهاد!
دین خود را به شکم نتوان داد!»
با لب خشک و دهان ناخورد
روی از آن مرحله در راه آورد
آمد از عالم بالا به خلیل
وحی کای در همه اخلاق جمیل!
گرچه آن پیر نه در دین تو بود
منعاش از طعمه نه آیین تو بود
عمر او بیشتر از هفتادست
که در آن معبد کفر افتادهست
روزیاش وانگرفتم روزی
که: نداری دل دیناندوزی!
چه شود گر تو هم از سفرهٔ خویش
دهیاش یک دو سه لقمه کم و بیش؟
از عقب داد خلیل آوازش
گشت بر خوان کرم دمسازش
پیر پرسید که: «ای لجهٔ جود!
از پی منع، عطا بهر چه بود؟»
گفت با پیر، خطابی که رسید
و آن جگر سوز عتابی که شنید
پیر گفت: « آنکه کند گاه خطاب
آشنا را پی بیگانه عتاب،
راه بیگانگیاش چون سپرم؟
ز آشناییش چرا برنخورم؟»
رو در آن قبلهٔ احسان آورد
دست بگرفتاش و ایمان آورد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۶ - در رجاء که به روایح وصال زیستن است و به لوایح جمال نگریستن
گوهر بعدی:بخش ۱۸ - حکایت خوابیدن ابوتراب نسفی در میدان جنگ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.