هوش مصنوعی:
این متن به ستایش عشق و تأثیرات عمیق آن بر روح و جان انسان میپردازد. شاعر عشق را به عنوان نیرویی الهی و آزادیبخش توصیف میکند که به زندگی معنا میبخشد و انسان را از خودپرستی و افسردگی رها میسازد. او همچنین به مقایسه عاشقان و عاقلان میپردازد و بیان میکند که عاشقان در تاریخ ماندگار میشوند، در حالی که عاقلان بدون نام و نشان میروند. در نهایت، شاعر از تجربیات شخصی خود در راه عاشقی میگوید و تصمیم میگیرد که با سوزش عشق، آثاری ماندگار خلق کند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات و استعارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
بخش ۴ - در بیان فضیلت عشق
دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
تن بیدرد دل جز آب و گل نیست
ز عالم رویت آور در غم عشق!
که باشد عالمی خوش، عالم عشق
غم عشق از دل کس کم مبادا!
دل بیعشق در عالم مبادا!
فلک سرگشته از سودای عشق است
جهان پر فتنه از غوغای عشق است
می عشقت دهد گرمیّ و مستی
دگر، افسردگی و خودپرستی
اسیر عشق شو! کآزاد گردی
غمش بر سینه نه! تا شاد گردی
ز یاد عشق عاشق تازگی یافت
ز ذکر او بلند آوازگی یافت
اگر مجنون نه می زین جام خوردی،
که او را در دو عالم نام بردی؟
هزاران عاقل و فرزانه رفتند
ولی از عاشقی بیگانه رفتند
نه نامی ماند از ایشان نی نشانی
نه در دست زمانه داستانی
بسا مرغان خوشپیکر که هستند
که خلق از ذکر ایشان لب ببستند
چو اهل دل ز عشق افسانه گویند
حدیث بلبل و پروانه گویند
به گیتی گرچه صدکار، آزمایی
همین عشقت دهد از خود رهایی
بحمد الله که تا بودم درین دیر
به راه عاشقی بودم سبک سیر
چو دایه مشک من بینافه دیده
به تیغ عاشقی نافم بریده
چو مادر بر لبم پستان نهادهست
ز خونخواری عشقم شیر دادهست
اگر چه موی من اکنون چو شیرست
هنوز آن ذوق شیرم در ضمیرست
به پیری و جوانی نیست چون عشق
دمد بر من دمادم این فسون عشق
که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر،
سبکروحی کن و در عاشقی میر!
بنه در عشقبازی داستانی!
که ماند از تو در عالم نشانی
بکش نقشی ز کلک نکتهزایت!
که چون از جا روی ماند به جایت»
چو از عشق این نوا آمد به گوشم
به استقبال بیرون رفت هوشم
بجان گشتم گرو فرمانبری را
نهادم رسم نو، سحرآوری را
برآنم گر خدا توفیق بخشد
که نخلم میوهٔ تحقیق بخشد
کنم از سوز عشق آن نکتهرانی
که سوزد عقل، رخت نکتهدانی
درین فیروزه گنبد افکنم دود
کنم چشم کواکب گریهآلود
سخن را پایه بر جایی رسانم
که بنوازد به احسنت آسمانم
تن بیدرد دل جز آب و گل نیست
ز عالم رویت آور در غم عشق!
که باشد عالمی خوش، عالم عشق
غم عشق از دل کس کم مبادا!
دل بیعشق در عالم مبادا!
فلک سرگشته از سودای عشق است
جهان پر فتنه از غوغای عشق است
می عشقت دهد گرمیّ و مستی
دگر، افسردگی و خودپرستی
اسیر عشق شو! کآزاد گردی
غمش بر سینه نه! تا شاد گردی
ز یاد عشق عاشق تازگی یافت
ز ذکر او بلند آوازگی یافت
اگر مجنون نه می زین جام خوردی،
که او را در دو عالم نام بردی؟
هزاران عاقل و فرزانه رفتند
ولی از عاشقی بیگانه رفتند
نه نامی ماند از ایشان نی نشانی
نه در دست زمانه داستانی
بسا مرغان خوشپیکر که هستند
که خلق از ذکر ایشان لب ببستند
چو اهل دل ز عشق افسانه گویند
حدیث بلبل و پروانه گویند
به گیتی گرچه صدکار، آزمایی
همین عشقت دهد از خود رهایی
بحمد الله که تا بودم درین دیر
به راه عاشقی بودم سبک سیر
چو دایه مشک من بینافه دیده
به تیغ عاشقی نافم بریده
چو مادر بر لبم پستان نهادهست
ز خونخواری عشقم شیر دادهست
اگر چه موی من اکنون چو شیرست
هنوز آن ذوق شیرم در ضمیرست
به پیری و جوانی نیست چون عشق
دمد بر من دمادم این فسون عشق
که: «جامی، چون شدی در عاشقی پیر،
سبکروحی کن و در عاشقی میر!
بنه در عشقبازی داستانی!
که ماند از تو در عالم نشانی
بکش نقشی ز کلک نکتهزایت!
که چون از جا روی ماند به جایت»
چو از عشق این نوا آمد به گوشم
به استقبال بیرون رفت هوشم
بجان گشتم گرو فرمانبری را
نهادم رسم نو، سحرآوری را
برآنم گر خدا توفیق بخشد
که نخلم میوهٔ تحقیق بخشد
کنم از سوز عشق آن نکتهرانی
که سوزد عقل، رخت نکتهدانی
درین فیروزه گنبد افکنم دود
کنم چشم کواکب گریهآلود
سخن را پایه بر جایی رسانم
که بنوازد به احسنت آسمانم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳ - در اثبات واجب الوجود
گوهر بعدی:بخش ۵ - در فضایل سخن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.