هوش مصنوعی: این متن روایتگر ورود عزیز به شهر و استقبال باشکوه از اوست. در این میان، زلیخا در عماری (نوعی تخت روان) از درد هجران و بی‌صبری فریاد می‌زند و از گردون شکایت می‌کند. سپس، صحنه‌های ورود به شهر مصر و استقبال مردم با هدایای فراوان توصیف می‌شود. عزیز با تشریفات خاصی به تخت زرین نشانده می‌شود، اما با وجود ظاهر فاخر، دلش در آتش غم است. تاج مرصع بر سرش گذاشته می‌شود، اما این تاج برای او سنگین و مانند کوه است. در پایان، پرسشی درباره ارزش واقعی تاج و تخت مطرح می‌شود.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

بخش ۱۷ - به مصر درآمدن زلیخا و نثار افشاندن مصریان بر وی

عزیز آمد به فر شهریاری
نشاند از خیمه مه را در عماری

سپه را از پس و پیش و چپ و راست
به آیینی که می‌بایست، آراست

ز چتر زر به فرق نیک بختان
بپا شد سایه در زرین‌درختان

طرب‌سازان نواها ساز کردند
شتربانان حدی آغاز کردند

کنیزان زلیخا خرم و خوش
که رست از دیو هجران آن پریوش

عزیز و اهل او هم شادمانه
که شد زین‌سان بتی بانوی خانه

زلیخا تلخ‌عمر اندر عماری
رسانده بر فلک فریاد و زاری

که ای گردون مرا زین‌سان چه داری؟
چنین بی‌صبر و بی‌سامان چه داری؟

نخست از من به خوابی دل ربودی
به بیداری هزارم غم فزودی

گه از دیوانگی بندم نهادی
گه از فرزانگی بندم گشادی

چه دانستم که وقت چاره‌سازی
ز خان و مان مرا آواره سازی

مرا بس بود داغ بی‌نصیبی
فزون کردی بر آن درد غریبی

منه در ره دگر دام فریب‌ام!
میفکن سنگ در جام شکیب‌ام!

دهی وعده کزین پس کام‌یابی
وز آن آرام جان آرام یابی

بدین وعده به غایت شادمانم
ولی گر بخت این باشد، چه دانم!

برآمد بانگ رهدانان به تعجیل
که اینک شهر مصر و ساحل نیل

هزاران تن سواره یا پیاده
خروشان بر لب نیل ایستاده

ز بس کف‌ها زر و گوهر فشان شد
عماری در زر و گوهر نهان شد

نمی‌آمد ز گوهر ریز مردم
در آن ره مرکبان را بر زمین سم

همه صف‌ها کشیده میل در میل
نثارافشان گذشتند از لب نیل

بدین آرایش شاهانه رفتند
به دولت سوی دولت‌خانه رفتند

سرایی، بلکه در دنیا بهشتی
ز فرشش ماه، خشتی مهر، خشتی

به پای تخت زر مهدش رساندند
گهروارش به تخت زر نشاندند

ولی جانش ز داغ دل نرسته
از آن زر بود در آتش نشسته

مرصع تاج بر فرقش نهادند
میان تخت و تاج‌اش جلوه دادند

ولیکن بود از آن تاج گران سنگ
به زیر کوه از بار دل تنگ

فشاندندش به تارک گوهر انبوه
ولی بود آن بر او باران اندوه

در آن میدان که را باشد سر تاج
که صد سر می‌رود آنجا به تاراج؟
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۶ - دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه
گوهر بعدی:بخش ۱۸ - عمر گذراندن زلیخا در مفارقت یوسف
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.