۲۵۶ بار خوانده شده
چنین است در سفرهای قدیم
ز فیثاغرس آن الهی حکیم
که چون قفل درج سخن باز کرد
جهان را گهرریز ازین راز کرد
که: «ای چون صدف جمله تن گشته گوش!
گشا یک نفس گوش حکمتنیوش!
چو گشتی شناسای یزدان پاک،
کسی گر نبشناسدت ز آن چه باک؟
نگهدار خود را ز هر کار زشت!
که نید ز پاکان نیکوسرشت
اگر لب گشایی، به حکمت گشای!
مشو همچو بیحکمتان ژاژخای!
چو بندد شب تیره مشکیننقاب
از آن پیش کافتی ز پا مست خواب،
زمانی چراغ خرد برفروز!
ببین در فروغش عملهای روز!
که روز تو در نیک و بد چون گذشت
در اشغال روح و جسد چون گذشت
کجا گامت از استقامت فتاد
ز سر حد راه سلامت فتاد
تلافی کن آن را به عجز و نیاز!
به آمرزش از ایزد کارساز
چو باشد دو صد حاجتات با خدای،
بر ارباب حاجت مزن پشت پای!
درین پر دغا گنبد نیلگون
چو خواهی کسی را کنی آزمون،
مشو غرهٔ حسن گفتار او!
نظر کن که چون است کردار او!
بسا کس که گفتار او دلکش است
ولی فعل و خویاش همه ناخوش است
مکن بیش دندان بر آن طعمه تیز!
که ناخورده یک لقمه، گویند: خیز!»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز فیثاغرس آن الهی حکیم
که چون قفل درج سخن باز کرد
جهان را گهرریز ازین راز کرد
که: «ای چون صدف جمله تن گشته گوش!
گشا یک نفس گوش حکمتنیوش!
چو گشتی شناسای یزدان پاک،
کسی گر نبشناسدت ز آن چه باک؟
نگهدار خود را ز هر کار زشت!
که نید ز پاکان نیکوسرشت
اگر لب گشایی، به حکمت گشای!
مشو همچو بیحکمتان ژاژخای!
چو بندد شب تیره مشکیننقاب
از آن پیش کافتی ز پا مست خواب،
زمانی چراغ خرد برفروز!
ببین در فروغش عملهای روز!
که روز تو در نیک و بد چون گذشت
در اشغال روح و جسد چون گذشت
کجا گامت از استقامت فتاد
ز سر حد راه سلامت فتاد
تلافی کن آن را به عجز و نیاز!
به آمرزش از ایزد کارساز
چو باشد دو صد حاجتات با خدای،
بر ارباب حاجت مزن پشت پای!
درین پر دغا گنبد نیلگون
چو خواهی کسی را کنی آزمون،
مشو غرهٔ حسن گفتار او!
نظر کن که چون است کردار او!
بسا کس که گفتار او دلکش است
ولی فعل و خویاش همه ناخوش است
مکن بیش دندان بر آن طعمه تیز!
که ناخورده یک لقمه، گویند: خیز!»
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰ - خردنامهٔ بقراط
گوهر بعدی:بخش ۱۲ - داستان جهانگیری اسکندر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.