هوش مصنوعی:
این متن به بیان مفاهیم عرفانی و اخلاقی میپردازد که شامل توصیههایی مانند ترک خشونت، استفاده از مهر و محبت به جای قهر و غضب، و تسلیم در برابر قضای الهی است. همچنین، به مفاهیمی مانند عشق، فنا و بقا، و دوگانگیهای وجودی انسان اشاره دارد. متن با استفاده از استعارههای زیبا و تصاویر شاعرانه، خواننده را به تفکر در مورد زندگی و رابطهاش با خداوند دعوت میکند.
رده سنی:
16+
متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و مفاهیم انتزاعی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
بخش ۲۹
در بیان مرخص نمودن جناب علی اکبر سلام اللّه علیه را، و امر به تمکین و تسلیم فرمودن، گوید:
خوش نباشد از تو شمشیر آختن
بلکه خوش باشد سپر انداختن
مهر پیش آور، رها کن قهر را
طاقت قهر تو نبود دهر را
بر فنایش گر بیفشاری قدم
از وجودش اندر آری در عدم
مژه داری، احتیاج تیر نیست
پیش ابروی کجت، شمشیر چیست؟
گرچه قصد بستن جزو وکلت
تار مویی بس بود ز آن کاکلت
ور سر صید سپیدست و سیاه
آن ترا کافی بیک تیر نگاه
تیر مهری بر دل دشمن بزن
تیر قهری گر بود، بر من بزن
از فنا مقصود ما عین بقاست
میل آن رخسار و شوق آن لقاست
شوق این غم از پی آن شادیست
این خرابی بهر آن آبادیست
من در این شر و فساد ای با فلاح
آمدستم از پی خیر و صلاح
ثابتست اندر وجودم یک قدم
همچنین دیگر قدم اندر عدم
در شهودم دستی و دستی به غیب
در یقینم دستی و دستی به ریب
رویی اندر موت و رویی در حیات
رویی اندر ذات و رویی در صفات
دستی اندر احتیاج و در غنا
دست دیگر در بقا و در فنا
دستی اندر یأس و دستی در امید
دستی اندر ترس و دستی در نوید
دستی اندر قبض و بسط و عزم و فسخ
دستی اندر قهر و لطف و طرح و نسخ
دستی اندر ارض و دستی در سما
دستی اندر نشو و دستی در نما
دستی اندر لیل و دستی در نهار
در خزان دستی و دستی در بهار
مرمرا اندر امور از نفع و ضر
نیست شغلی مانع شغل دگر
نیستم محتاج و بالذاتم غنی
هست فرع احتیاج این دشمنی
دشمنی باشد مرا با جهلشان
کز چه رو کرد اینچنین نااهلشان
قتل آن دشمن به تیغ دیگرست
دفع تیغ آن، به دیگر اسپرست
رو سپر میباش و شمشیری مکن
در نبرد روبهان شیری مکن
بازویت را، رنجه گشتن شرط نیست
با قضا هم پنجه گشتن شرط نیست
بوسه زن بر حنجر خنجر کشان
تیر کآید، گیر و در پهلو نشان
پس برفت آن غیرت خورشید و ماه
همچو نور از چشم و جان از جسم شاه
باز میکرد از ثریا تاثری
هر سر پیکان، بروی او، دری
مست گشت از ضربت تیغ و سنان
بیخودیها کرد و داد از کف عنان
عشق آمد، عشق ازو پا مال شد
آن نصیحت گو، لسانش لال شد
وقت آن شد کز حقیقت دم زند
شعله بر جان بنی آدم زند
پرده از روی مراتب؛ واکند
جملهی عشاق را؛ رسوا کند
باز عقل آمد، زبانش را گرفت
پیر میخواران، عنانش را گرفت
رو بدریا کرد دیگر آب جو
زی پدر شد آب گوی و آب جو
خوش نباشد از تو شمشیر آختن
بلکه خوش باشد سپر انداختن
مهر پیش آور، رها کن قهر را
طاقت قهر تو نبود دهر را
بر فنایش گر بیفشاری قدم
از وجودش اندر آری در عدم
مژه داری، احتیاج تیر نیست
پیش ابروی کجت، شمشیر چیست؟
گرچه قصد بستن جزو وکلت
تار مویی بس بود ز آن کاکلت
ور سر صید سپیدست و سیاه
آن ترا کافی بیک تیر نگاه
تیر مهری بر دل دشمن بزن
تیر قهری گر بود، بر من بزن
از فنا مقصود ما عین بقاست
میل آن رخسار و شوق آن لقاست
شوق این غم از پی آن شادیست
این خرابی بهر آن آبادیست
من در این شر و فساد ای با فلاح
آمدستم از پی خیر و صلاح
ثابتست اندر وجودم یک قدم
همچنین دیگر قدم اندر عدم
در شهودم دستی و دستی به غیب
در یقینم دستی و دستی به ریب
رویی اندر موت و رویی در حیات
رویی اندر ذات و رویی در صفات
دستی اندر احتیاج و در غنا
دست دیگر در بقا و در فنا
دستی اندر یأس و دستی در امید
دستی اندر ترس و دستی در نوید
دستی اندر قبض و بسط و عزم و فسخ
دستی اندر قهر و لطف و طرح و نسخ
دستی اندر ارض و دستی در سما
دستی اندر نشو و دستی در نما
دستی اندر لیل و دستی در نهار
در خزان دستی و دستی در بهار
مرمرا اندر امور از نفع و ضر
نیست شغلی مانع شغل دگر
نیستم محتاج و بالذاتم غنی
هست فرع احتیاج این دشمنی
دشمنی باشد مرا با جهلشان
کز چه رو کرد اینچنین نااهلشان
قتل آن دشمن به تیغ دیگرست
دفع تیغ آن، به دیگر اسپرست
رو سپر میباش و شمشیری مکن
در نبرد روبهان شیری مکن
بازویت را، رنجه گشتن شرط نیست
با قضا هم پنجه گشتن شرط نیست
بوسه زن بر حنجر خنجر کشان
تیر کآید، گیر و در پهلو نشان
پس برفت آن غیرت خورشید و ماه
همچو نور از چشم و جان از جسم شاه
باز میکرد از ثریا تاثری
هر سر پیکان، بروی او، دری
مست گشت از ضربت تیغ و سنان
بیخودیها کرد و داد از کف عنان
عشق آمد، عشق ازو پا مال شد
آن نصیحت گو، لسانش لال شد
وقت آن شد کز حقیقت دم زند
شعله بر جان بنی آدم زند
پرده از روی مراتب؛ واکند
جملهی عشاق را؛ رسوا کند
باز عقل آمد، زبانش را گرفت
پیر میخواران، عنانش را گرفت
رو بدریا کرد دیگر آب جو
زی پدر شد آب گوی و آب جو
تعداد ابیات: ۳۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۸
گوهر بعدی:بخش ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.