۳۴۶ بار خوانده شده

۵۲ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ جل اللَّه العظیم، و تعالى الواحد الصمد القدیم، لا اله الّا هو رب العرش الکریم. بزرگ است و بزرگوار، خداوند کردگار، جبار کامگار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز و بى نیاز از یار، خود بى یار و همه عالم را یار، دارنده هر کس سازنده هر چیز، کننده هر هست چنان که سزاوار، نه در پادشاهى او را وزیر، نه در کاردانى او را مشیر، نه در کردگارى او را نظیر، خود پادشاهست و خود داور، گشاینده هر در، آغاز کننده هر سر، دل که گشاید خود گشاید، بچشمها حق خود آراید، راه که نماید خود نماید. خطاب آمد بآن مهتر کائنات، نقطه دایره حادثات، زین زمین و سماوات، که اى مهتر! کلاه دولت بر فرق نبوت تو نهادیم، و عالمیان را متابعت تو فرمودیم، و کارها همه در پى تو بستیم، و آیین هر دو سراى در کوى تو پیوستیم، مقام محمود جاى تو، لواء معقود نشان شرف تو، حوض مورود وعده گاه نواخت تو، این همه ترا دادیم و دریغ نداشتیم، اما هدایت بندگان و تعریف ایشان نه کار تو است، از تو برداشتیم. لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ تو ایشان را خواننده‏اى و من ره نماینده، تو ایشان را بیم دهنده‏اى و من سزاى ایشان بایشان رساننده! این هدایت و ضلالت بندگان، و این سعادت و شقاوت ایشان، کار الهیت ماست، کس را با ما در آن مشارکت نه، و ما را در آن حاجت بمشاورت نه، اگر بمراد تو بودى تا از عمّ قرشى پسر نیامدى به بلال حبشى نرسیدى، این بلال نواخته ما، و درویشى و بى حسبى وى را زیان نه، و این دیگر رانده ما و حسب و نسب قریش او را سود نه، آن مهتر عالم و سید ولد آدم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بر بالین عم خود نشسته بود و میگفت یا عم چه باشد اگر کلمه‏ى بگویى بحق، تا فردا مرا حجتى بود بنزدیک اللَّه و عم میگفت با محمد من صدق تو میدانم، لکن در دل خود ازین حدیث نفرتى مى‏بینم چه سود دارد که بزبان بگویم و دل از آن بى خبر بود. آرى، عروس معرفت نه هر جاى نقاب تعزز فرو گشاید، که نه هر کس را کفو خودشناسد، نه هر جاى سراى و مسکن اوست، نه هر کویى مخیم جلال اوست، نه هر سرى شایسته وصال اوست،

نه هر طللى نشانه تیر بود،
نه هر بازى سزاى نخجیر بود.
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الایة... وصف الحال درویشان صحابه است و بیان سیرت ایشان، و تا بقیامت مرهم دل سوختگان و شکستگان، اول صفت ایشان اینست که، أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى وقفوا على حکم اللَّه، فاحصروا نفوسهم على طاعته، و قلوبهم على معرفته، و ارواحهم على محبته، و اسرارهم على رؤیته.
بحکم اللَّه فرو آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان کردند، نفس را بر طاعت داشته، و دل با معرفت پرداخته، و روح با محبت آرام گرفته، و سر در انتظار رویت مانده، بحکم آن که رب العزة گفت لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ چندان شغل افتاد ایشان را بحق که نه با خلق پرداختند و نه با خود، نه در طلب روزى گام زدند، نه دل بر کسب و تجارت نهادند، همانست که گفت جل جلاله لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ جوانمردانى که یاد اللَّه ایشان را شعار و مهر اللَّه ایشان را دثار، بر درگاه خدمت ایشان را آرام و قرار، همت شان منزه از اغیار، جمال فردوس اند و زین دار القرار، لختى مهاجر، لختى انصار یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ گویى بى نیازانند و در شمار توانگرانند، که با اختلال حال و ضرورت افتقار که دارند هرگز سؤال نکنند، نه از خلق و نه از حق، سؤال ناکردن از خلق عین توکل است، و توکل مرتبت دار ایشان، و سؤال ناکردن از حق حقیقت رضاست، و میدان رضا منزلگاه ایشان، همین بود حال خلیل، که او را گفتند از حق سؤال کن، گفت حسبى من سؤالى علمه بحالى و عبد اللَّه مبارک را دیدند که میگریست، گفتند چه رسید مهتر دین را؟ گفت امروز از خداى عز و جل آمرزش خواستم، پس با خود افتادم که این چه فضولى است که من کردم! او خداوندست و من بنده، هر چه خواهد کند با بنده، و آنچه باید دهد، نه در خواست تا بیدارش کنند، یا از کار غافل تا آگاهى دهند.
جنید قدس اللَّه روحه گفت وقتى بر زبانم برفت که اللهم اسقنى، ندایى شنیدم که تدخل بینى و بینک یا جنید؟ این صفت قومى است که بعالم تحقیق رسیده‏اند و از جام وصال شربتى چشیده و از مشغله خلق و نفس باز رسته. اما آن کس که وى را این حال نیست، و باین مقام نرسیده، راه وى آنست که دست در دعا زند و رستگارى خود از حق بخواهد، که سؤال او را مباح است، و دعا در حق وى عین عبادت.
تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ نه هر دیده ایشان را بیند، نه هر سرى ایشان را شناسد، کسى ایشان را بیند و شناسد که هم بصر نبوت دارد، و هم بصیرت حقیقت. بصر نبوت از نور احدیت است، و بصیرت حقیقت از برق ازلیت. مرتعش گفت سیماء ایشان غیرت ایشان است بر فقر خود، و ملازمت ایشان با اضطرار و انکسار خود، گوهر درویشى بحقیقت بشناختند و سر آن بدانستند و بجان و دل باز گرفتند، و یک ذره از آن بدنیا و عقبى بنفروختند.
استاد بو على درویشى را دید لاینى در دوش گرفته، پاره پاره بر هم نهاده و بر هم بسته، بر سبیل مطایبت گفت اى درویش این بچند خریدى؟ درویش گفت این بکل دنیا خریدم و یک رشته از آن بنعیم عقبى میخواهند و نمى‏دهم. آرى روشنایى گوهر فقر جز بنور نبوت و روشنایى ولایت نتوان دید. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بنور نبوت جمال فقر بدید و سرّ آن بشناخت، فقر را بر دنیا و عقبى اختیار کرد، دنیا را گفت: «عرض علىّ ربى ان یجعل لى بطحاء مکة ذهبا، فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما»
و از نعیم عقبى دل برداشت و چشم بر آن نه گماشت، تا رب العزة وى را در آن بسود، گفت «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏» و اگر شرف فقر خود آن بودى که مصطفى را صحبت فقراء فرمودند گفتند، و لا تعد عیناک عنهم، خود تمام بودى. و اینجا تعبیه‏ایست که آن را سر الاسرار گویند، جز خاطر صدیقان بدان راه نبرد، و حقیقت آن سر ازین خبر معلوم شود که: «من سره ان یجلس مع اللَّه فلیجلس مع اهل التصوف».
شیخ الاسلام انصارى قدس اللَّه روحه گفت در هر کس چیزى پیداست، در عالم دین پیداست، در عارف نور مولى پیداست، در محب فناء کون پیداست، در صوفى پیداست آنچه پیداست، باین زبان نشان دادن از آن ناید راست.

سیاره عشق را منازل مائیم
ز اشکال جهان نقطه مشکل مائیم

چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سر قصه عاشقان بیدل مائیم
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ اینجا چنین گفت و در آخر آیت اول گفت وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ارباب حقائق میان دو آیت لطیفه نیکو دیده‏اند گفتند بنده که در راه خدا هزینه کند، آن انفاق وى را دو وجه است: یکى آنک نظر بمقصود خود دارد، و در تحصیل ثواب خود کوشد، از دوزخ ترسد و طمع ببهشت میدارد، انفاق وى و ثواب وى آنست که اللَّه گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ وجه دیگر آنست که در آن انفاق نظر بدرویش دارد و آسایش وى جوید و بحق وى کوشد و حظ خود در آن نبیند، این حال عارف است، چون زحمت ثواب خویش درین انفاق از میان برگرفت، لا جرم رب العزة نیز تعرض ثواب نکرد و باین نواخت عظیم او را گرامى کرد و گفت وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ من که خداوندم خود دانم که این بنده را چه باید داد و چه باید ساخت، و الیه الاشارة
بقوله «اعددت لعبادى الصالحین، مالا عین رأت و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر».
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ الایة... ما دام لهم مال لم یفتروا ساعة من انفاقه لیلا و نهارا، فاذا نفذ المال لم یفتروا من شهوده لحظة لیلا و نهارا، این چنانست که گویند.

مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت‏
مال در راه دین بر وفق شریعت خرج کردن کار مؤمنانست، جان در مشاهده جلال و جمال مولى از روى حقیقت بذل کردن کار جوانمردانست، جهد بندگى از بندگان اینست! سزاى خدا و کرم الهى در حق بندگان چیست! إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الى قوله لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى انّ الذین کانوا لنا یکفیهم ما یجدون منا، فانّا لا نضیع اجر من احسن عملا، من التجأ الى سدة کرمنا آویناه الى ظل نعمنا، من وقع علیه غبرة طریقنا لم تقع علیه قترة فراقنا، من خطا خطوة الینا وجد منحة لدینا.
اى هر که بما پیوست، از شبیخون قطیعت بازرست، اى هر که دل در کرم ما بست رخت از حجره غمان بربست، اى هر که ما را دید، جانش بخندید، بما رسید او که در خود برسید، و او که در خود برسید، چه گویم که چه دید و چه شنید.
پیر طریقت گفت الهى این همه نواخت از تو بهره ماست، که در هر نفسى چندین سوز و نور عنایت تو پیداست، چون تو مولى کراست، و چون تو دوست کجاست و بآن صفت که تویى خود جز زین نه رواست، این همه نشانست، آئین فرد است، این خود پیغام است و خلعت برجاست، خلعت آنست که گفت لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ باش تا فردا که آن اجر کریم و نواخت عظیم که از بهر تو نزدیک خود دارد بیرون دهد، آنت نعمت بیکران و پیروزى جاویدان، در مجمع روح و ریحان و میقات وصل جانان.

کى خندد اندر وى من بخت من از میدان تو!
کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو!
عجب کاریست کار این درویش! جبرئیل با ششصد پر طاوسى نتوانست که یک قدم با آن مهتر عالم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از وراى سدره بر دارد و این درویش گدا دست از دامن وى بندارد تا با وى پاى بر عرش مجید ننهد. اما میدان که این بستاخى نه امروزینه است، که این دیرینه است، در عهد ازل که بنیاد دوستى مى‏نهاد، ارواح درویشان در مجلس انس بر بساط انبساط یک جرعه شراب یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ نوش کردند و بدان بستاخ شدند، مقربان ملأ اعلى گفتند اینت عالى همت قومى که ایشانند! ما بارى ازین شراب هرگز جرعه نچشیدیم و نه شمه یافتیم! و هاى و هوى ارواح این گدایان در عیوق افتاده که:

اول تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مى‏ساز

ما کى گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بد سنت ما و منشور نیاز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:۵۲ - النوبة الثانیة
گوهر بعدی:۵۳ - النوبة الاولى
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.