۲۶۵ بار خوانده شده

۹ - النوبة الثانیة

قوله تعالى: وَ لُوطاً اى: و ارسلنا لوطا، و هو اسم اعجمى کابراهیم و اسحاق. و قیل: هو اسم عربى. و انما سمّى لوطا لانه حبّه لاط بقلب ابراهیم، اى: تعلق به و لصق. و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود، با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت. بسوى شام. ابراهیم به فلسطین فرو آمد، و لوط به اردن، پس رب العالمین لوط را به پیغامبرى فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا. این چهار شارستان مؤتفکات خوانند، یعنى: ائتفکت بهم، اى انقلبت. و مسکن وى به سدوم بود. ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد، و یکى از ایشان ایمان نیاورد، و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند، و لوط بایشان انکار مى‏نمود، و مى‏گفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ، قرأ اهل المدینة و حفص انکم بکسر الالف على الخبر، و قرأ الآخرون: ائنکم بالاستفهام.
أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر على ذکر فى الدنیا حتى کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکى زیبا روى بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و على الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندى و روا نداشتندى. اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ یعنى بالعالمین هاهنا الغرباء. آن گه تفسیر کرد: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوة اى کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ اى لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ اى مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فى سورة النمل تجهلون. قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الى رجل اتى رجلا او امرأة فى الدبر».
فصل
بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ. و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فى فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعى را در حدّ لائط دو قول است: بیک قول مستوجب قتل گردد، لقول النبى (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».
و روى ابن عباس: ان النبى (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به». باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبى: «اذا اتى الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأة المرأة فهما زانیتان».
و روى عن على (ع) قال: «هذه معصیة ما عصى اللَّه تعالى بها الا امة واحدة فأهلکهم، و انى ارى ان یحرق بالنار».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمى من اعلى شاهق فى تلک القریة. ثم یتبع بالحجارة حتى یموت. و روى ان عبد الملک بن مروان کتب الى حبیب قاضى حمص یسأله کم عقوبة اللوطى، فکتب: ان علیه ان یرمى بالحجارة کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالى یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.
وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستى، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنى شهر، سمّیت قریة لانها تقرى السکن، اى تجمعهم، و تحتوى علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنى لوط را و دو دختر وى زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانى پاکیزه‏اند. از آنچه ما مى‏کنیم تحرج میکنند، و پاکیزگى میجویند. یَتَطَهَّرُونَ یعنى یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر: معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ اى من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ و اسمها و اهلة، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ اى من الباقین فى عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاة.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جاى دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّیلٍ.
این سنگ باران قومى را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وى بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟
وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً اى و أرسلنا الى مدین اخاهم شعیبا. یعنى: اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوى باز خوانند، و گفته‏اند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفته‏اند: إِلى‏ مَدْیَنَ اى: و ارسلنا الى ولد مدین بن ابراهیم.
قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فى التوراة شعیب بن حدى بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً عرب هر چیزى را که منوط بود بچیزى، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر. قال ابن ابى ربیعه:

اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر
قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ اى وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ لیس لکم رب غیره.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ این دلیل است که وى را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوة بغیر معجزة.
قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى ما اوتى من المعجزة. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وى در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبرى در قرآن کرده‏اند. نه بینى که مصطفى را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضى در قرآن است، و بعضى نه.
فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ قوم وى کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ یعنى بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فى الکیل و المیزان. ذلِکُمْ اى الّذى ذکرت لکم و أمرتکم به خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اى مصدقین ما اقول.
وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ این خطاب با اصحاب مکس است.
عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج ستاند.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزى چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینى که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ که آن همه در تحت آنست. و گفته‏اند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفته‏ایم. و گفته‏اند این آیت در شأن آن کافران است على الخصوص که بر سر راه مى‏نشستند تا کسى که قصد شعیب داشت تا با وى ایمان آرد، از وى باز دارند، و بترسانند. همى گفتند: شعیب مردى دروغ زن است فتان. نگر که بوى ایمان نیارید، و بر وى نروید، که بباطل وى فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وى باز مدارید، و ایشان را مترسانید.
وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ این سبیل ایدر دین است میگوید: دین خدایى را مى‏عیب جویید که آن را کژى مى‏نمائید تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا.
عوج بکسر عین کژى بود در چیزى نادیدنى، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.
اما در چیزى دیدنى عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفته‏اند: صراط در همه قرآن بدو معنى آید: یکى بمعنى طریق، چنان که درین آیت گفت: بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ، اى بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِیمِ یعنى الى طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنى دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ اى الدّین المستقیم، و در سورة الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.
وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ اى فأکثر عددکم بعد القلة، و أعزّکم‏ بعد الذلة. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتى کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزة فجعلکم ذوى مقدرة. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ فى الارض بالمعاصى مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.
عاقبة نامى است سرانجام را، و عقبى هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ یعنى و العاقبة المحمودة و العقبى المحمودة.
وَ إِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ من العذاب وَ طائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا اى لم یصدقوا بالعذاب فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید: صبر کنید بر دین خویش، و بر اذى و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همى گوید: اى کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فى الحکم.
قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ یعنى الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى دیننا الذى نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشى کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست اى شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا على العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آرى، چنین میکنیم. پس شعیب گفت: قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.
آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا اى: الّا ان یکون قد سبق فى علم اللَّه و فى مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وى رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وى بر ما برود، و قضاى وى در حکم وى روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعة، و یشقى من یشاء بالمعصیة.
اگر کسى گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزى که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنى ابتدا نیز استعمال کنند بمعنى صیرورت، عاد، اى: صار، و عاد، اى: لحق. یقال: عاد علىّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنى منه مکروه، فعلى هذا معنى قوله: لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى: لتدخلن و لتصیرن فى ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها اى: ندخل و نصیر فیها. و معنى قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها اى فى سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.
معنى دیگر گفته‏اند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که مى‏پنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.
عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ اى: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزة او را دستورى داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ اى: اقض بیننا، اى بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ اى الحاکمین، اى: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتى ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا على الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجى المؤمنین و أهلک الکافرین.
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً على دینه إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ لعجزة جاهلون.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ اى العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ اى صیحة جبرئیل. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالى خواست که ایشان را هلاک کند، درى از درهاى دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرماى عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهاى ایشان باز گرفت.
در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمى هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزة گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ یعنى فى قریتهم جاثِمِینَ یعنى امواتا خامدین.
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا اى کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنى، و المغانى هى المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، اى اقمنا به. قال بعضهم: اهلک مدین بالزلزلة، و اصحاب الایکة بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ اى اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل: حین رأى اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی فى نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ. ثم عزى نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسى‏ اى احزن بعد النصیحة عَلى‏ قَوْمٍ کافِرِینَ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنى علیهم؟! اى لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنى که نخورم، که در ایشان جاى غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.
قال ابو عبد اللَّه البجلى: کان ابو جاد و هوز و حطى و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فى زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:

کلمون هدّ رکنى هلکه وسط المحلة
سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظلة
جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحلة
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:۹ - النوبة الاولى
گوهر بعدی:۹ - النوبة الثالثة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.