۲۹۵ بار خوانده شده

لاله کوهی

سحر به دامن کهسار، لاله گفت به سنگ
ز رنگ و بوی جوانی، چه بود حاصل ما؟

به درد و داغ در این گوشه سوختیم و نبود
کسی که برزند آبی بر آتش دل ما

نه سرو بر سرم افراشت سایبان روزی
نه عندلیب، شبی نغمه زد به محفل ما

نه چشمی از رخ رنگین ما نصیبی یافت
نه چشمه، آینه بنهاد در مقابل ما

در این بهار که جمع اند شاهدان چمن
قضا فکند به دامان کوه منزل ما

به خیره، چهره برافروختیم و پژمردیم
ندیده رهگذری، جلوه شمایل ما

ز حرف لاله برآشفت سنگ خاره و گفت:
که ای مصاحب خودبین و یار غافل ما

به شکر کوش، گر از ورطه بلا دوریم
که نیست ره غم و اندوه را به ساحل ما

از آن گروه منافق که خصم یکدگرند
گشوده کی شود ای دوست، عقده دل ما

چو خار طعنه مزن، گر نه همنشین گلی
که همنشین من و توست بخت مقبل ما

به گوشه گیری، مجموع باش و دم درکش
کز اجتماع، پراکندگی ست حاصل ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حق رأی
گوهر بعدی:فتنه آذربایجان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.