۳۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲

گر زلف پریشانت در دست صبا افتد
هرجا که دلی باشد در دام بلا افتد

ماکشتی صبرخود دربحرغم افکندیم
تاآخر از این طوفان هر تخته کجا افتد

هرکس به تمنائی فال ازرخ او گیرند
بر تخته فیمروزی تا قرعه کرا افتد

گرزلف سیاهت رامن مشک ختاگفتم
در تاب مشو جانا در گفته خطا افتد

آخرچه زیان افتد سلطان ممالک را
کو را نظری روزی بر حال گدا افتد

آن باده که دلهارااز غم دهد آزادی
پرخون جگر گردد چون دور بما افتد

احوال دل حافظ از دست غم هجران
چون عاشق سرگردان کزدوست جداافتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.