هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و مدحی، به توصیف زیباییهای معشوق و قدرت و عدالت سلطان میپردازد. شاعر از عشق و هجران سخن میگوید و در ادامه به ستایش پادشاه زمانه، ملکشاه، و عدالت و قدرت او میپردازد. شعر ترکیبی از مضامین عاشقانه و مدحی است.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و مدحی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند هجران، عدالت، و قدرت نیاز به درک عمیقتری از زندگی و اجتماع دارند که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
شمارهٔ ۱۲۱
ماه من جَزع مرا بر زر عقیق افشانکند
چون به زیر لعل مروارید را پنهان کند
سازد از زلف و زَنَخ هر ساعتی چوگان و گوی
تا دل و پشت مرا چون گوی و چون چوگان کند
چون بتابد زلف او بر عارضشگویی همی
بر مه روشن شب تاریک مشک افشان کند
گر نیارد کرد جولان بر مه تابنده شب
پس چرا زلفش همی بر عارضش جولان کند
گر چه از هجران او دشوارگردد کار من
وصل او بر من همه دشوارها آسان کند
ور مرا دردی دهد زنجیر عنبر بار او
لعل شکََّر بار او آن درد را درمان کند
عشق او قصد دلم کرد و نگشتم زو جدا
هم نگردم زو جدا گر نیز قصد جان کند
حاشلله عشق را بر جان نباشد هیچ دست
خاصه بر جان کسی کاو خدمت سلطان کند
سید شاهان ملکشاه آن جهانداری که چرخ
نام او برنامهٔ دولت همی عنوان کند
راست گر گویی قیاس مه کند بر آفتاب
هرکه با عدلش قیاس عدلِ نوشِروان کند
خندهٔ تیغش سبب شد گریهٔ بدخواه را
چون بخندد تیغ او بدخواه راگریان کند
خدمتش چون طاعت یزدان به ما بَر واجب است
هرکه این خدمت کند هم طاعت یزدان کند
جان و دل بیشکر و مدح او مدار از بهر آنک
شکر و مدحش جان و دل پرعقل و پر ایمان کند
هر که او مومن بود مدحش شفای دل کند
هرکه او عاقل بود شُکرش غذای جان کند
بندگان در خدمت او چون خداوندان شوند
از بس اِکرام و خداوندی که با ایشان کند
خدمت او از میان جان کند هر بندهای
وان که باشد دشمنش هم از بُن دندان کند
خسروا هر کس که نصرت جوید از پیکار تو
زخم پیکار تو نصرت را بر او خِذلان کند
وانکه از بهر زیادت بر تو پیمان بشکند
عکس تیغ تو زیادت را برو نقصانکند
هرچه آبادست بر روی زمین از عدل توست
وانچه ویران است هم عدل تو آبادان کند
وان کجا دشمنکند آباد و بنشیند درو
یا بسوزد آتش خشم تو یا ویران کند
چنبر گرون به فرمان تو باد از بهر آنک
تا بگردد چنبر او هر چه خواهی آن کند
چون به زیر لعل مروارید را پنهان کند
سازد از زلف و زَنَخ هر ساعتی چوگان و گوی
تا دل و پشت مرا چون گوی و چون چوگان کند
چون بتابد زلف او بر عارضشگویی همی
بر مه روشن شب تاریک مشک افشان کند
گر نیارد کرد جولان بر مه تابنده شب
پس چرا زلفش همی بر عارضش جولان کند
گر چه از هجران او دشوارگردد کار من
وصل او بر من همه دشوارها آسان کند
ور مرا دردی دهد زنجیر عنبر بار او
لعل شکََّر بار او آن درد را درمان کند
عشق او قصد دلم کرد و نگشتم زو جدا
هم نگردم زو جدا گر نیز قصد جان کند
حاشلله عشق را بر جان نباشد هیچ دست
خاصه بر جان کسی کاو خدمت سلطان کند
سید شاهان ملکشاه آن جهانداری که چرخ
نام او برنامهٔ دولت همی عنوان کند
راست گر گویی قیاس مه کند بر آفتاب
هرکه با عدلش قیاس عدلِ نوشِروان کند
خندهٔ تیغش سبب شد گریهٔ بدخواه را
چون بخندد تیغ او بدخواه راگریان کند
خدمتش چون طاعت یزدان به ما بَر واجب است
هرکه این خدمت کند هم طاعت یزدان کند
جان و دل بیشکر و مدح او مدار از بهر آنک
شکر و مدحش جان و دل پرعقل و پر ایمان کند
هر که او مومن بود مدحش شفای دل کند
هرکه او عاقل بود شُکرش غذای جان کند
بندگان در خدمت او چون خداوندان شوند
از بس اِکرام و خداوندی که با ایشان کند
خدمت او از میان جان کند هر بندهای
وان که باشد دشمنش هم از بُن دندان کند
خسروا هر کس که نصرت جوید از پیکار تو
زخم پیکار تو نصرت را بر او خِذلان کند
وانکه از بهر زیادت بر تو پیمان بشکند
عکس تیغ تو زیادت را برو نقصانکند
هرچه آبادست بر روی زمین از عدل توست
وانچه ویران است هم عدل تو آبادان کند
وان کجا دشمنکند آباد و بنشیند درو
یا بسوزد آتش خشم تو یا ویران کند
چنبر گرون به فرمان تو باد از بهر آنک
تا بگردد چنبر او هر چه خواهی آن کند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.