هوش مصنوعی:
این متن یک مرثیهی ادبی و عاطفی است که به سوگ از دست دادن یک شخصیت برجسته (احتمالاً یک وزیر یا حاکم) میپردازد. شاعر با بیان تصاویر شاعرانه و استعارههای عمیق، تأثیر مرگ این فرد را بر جهان، دین، و مردم توصیف میکند. او از عدالت، دانش، و خدمات متوفی یاد میکند و مرگ او را مصیبتی بزرگ برای جامعه میداند. متن همچنین به ناپایداری دنیا و قدرت قهر الهی اشاره دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی، عرفانی و اجتماعی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کهن فارسی نیاز دارد. همچنین برخی استعارهها و اصطلاحات ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۳۱۰
کی توان گفتن که شد ملک شهنشه بینظام
کی توان گفتن که شد دین پیمبر بیقوام
کی توان گفتن که شد صدر زمان زیر زمین
کی توان گفتن که شد بَدر زمین اندر غَمام
قهر یزدان نرم کرد آن را که بودش دهر نرم
چرخ گردان رام کرد آن را که بودش بخت رام
عالمی در یک زمان معدوم شد در یک مکان
امّتی در یک نفس مَدروس شد در یک مقام
شد شکار عالم آن کاو کرد عالم را شکار
شد بهکام دشمن آنکاو دید دشمن را بهکام
در ره بغداد صیّاد اجل دامی نهاد
بس شگرف و محتشم صیدی درافتادش به دام
آن که بودی روزگارش با صیام و با صلوت
روزگارش منقطع شد در صلوت و در صیام
آنکه بودی چون حُسام اندر بنان او قلم
خون همیگرید قلم در فرقت او چون حسام
آن که خصمان در پیام او همی عاجز شدند
گشت عاجز چون به جان او ز مرگ آمد پیام
ای جهان بیوفا رنج بصر کردی حلال
تا فروغ طلعت او بر بصرکردی حرام
آن که تیغ عدل کرد اندر نیام دولتش
تیغ کین اندر هلاکش برکشیدی از نیام
آنکه بود اندر وزارت بیملام و بیملال
در ملال عمر اوگشتی سزاوار ملام
در حیاتش جان خاص و عام سخت آسوده بود
در وفاتش سخت شوریدست شغل خاص و عام
بود حلمش خاک وجودش آب و هست اندر غمش
خاک بر فرق کفات و آب در چشم کرام
راست پنداری خلایق در منامند از قیاس
وین شگفتی ها همی بینند گویی در منام
ای وزیر شاه عالم بردی از عالم علم
وی قوام دین شدی در پرده تا روز قیام
ای به امر و نهی کرده بر سر گیتی فسار
کرد عزرائیل ناگه بر سر عمرت لگام
شد وزارت بر تو گریان بر بساط تعزیت
شد کفایت بی تو گریان در لباس احتشام
نه ببالد چون تو در باغ ظفر سروی بلند
نه بتابد چون تو در چرخ هنر ماهی تمام
مرگ تو پرگار شیون گرد ملک اندر کشید
هم اَنام است اندرین پرگار و هم شاه انام
آنکه پیوسته به مدح تو زبان برداشتی
خشک دارد بر مصیبت زآتش هجر تو کام
با دریغ و حسرت تو در غریو افتادهاند
بینهایت خلق از فرزند و پیوند و غلام
زعفران و نیل سُوْ دَسْتند گویی کز صفت
رویشان مر زعفرانگون است و لبها نیل فام
گر نبود اندازهٔ عمرت مدام اندر جهان
شکر آثار تو خواهد بود تا محشر مدام
باد شخصت را نثار از حامل عرش مجید
باد روحت را سلام از خازن دارالسلام
دست حسرت جامهٔ صبر معزی چاک کرد
تا جهانی را مُعَزّا کرد حَیّ لایَنام
کی توان گفتن که شد دین پیمبر بیقوام
کی توان گفتن که شد صدر زمان زیر زمین
کی توان گفتن که شد بَدر زمین اندر غَمام
قهر یزدان نرم کرد آن را که بودش دهر نرم
چرخ گردان رام کرد آن را که بودش بخت رام
عالمی در یک زمان معدوم شد در یک مکان
امّتی در یک نفس مَدروس شد در یک مقام
شد شکار عالم آن کاو کرد عالم را شکار
شد بهکام دشمن آنکاو دید دشمن را بهکام
در ره بغداد صیّاد اجل دامی نهاد
بس شگرف و محتشم صیدی درافتادش به دام
آن که بودی روزگارش با صیام و با صلوت
روزگارش منقطع شد در صلوت و در صیام
آنکه بودی چون حُسام اندر بنان او قلم
خون همیگرید قلم در فرقت او چون حسام
آن که خصمان در پیام او همی عاجز شدند
گشت عاجز چون به جان او ز مرگ آمد پیام
ای جهان بیوفا رنج بصر کردی حلال
تا فروغ طلعت او بر بصرکردی حرام
آن که تیغ عدل کرد اندر نیام دولتش
تیغ کین اندر هلاکش برکشیدی از نیام
آنکه بود اندر وزارت بیملام و بیملال
در ملال عمر اوگشتی سزاوار ملام
در حیاتش جان خاص و عام سخت آسوده بود
در وفاتش سخت شوریدست شغل خاص و عام
بود حلمش خاک وجودش آب و هست اندر غمش
خاک بر فرق کفات و آب در چشم کرام
راست پنداری خلایق در منامند از قیاس
وین شگفتی ها همی بینند گویی در منام
ای وزیر شاه عالم بردی از عالم علم
وی قوام دین شدی در پرده تا روز قیام
ای به امر و نهی کرده بر سر گیتی فسار
کرد عزرائیل ناگه بر سر عمرت لگام
شد وزارت بر تو گریان بر بساط تعزیت
شد کفایت بی تو گریان در لباس احتشام
نه ببالد چون تو در باغ ظفر سروی بلند
نه بتابد چون تو در چرخ هنر ماهی تمام
مرگ تو پرگار شیون گرد ملک اندر کشید
هم اَنام است اندرین پرگار و هم شاه انام
آنکه پیوسته به مدح تو زبان برداشتی
خشک دارد بر مصیبت زآتش هجر تو کام
با دریغ و حسرت تو در غریو افتادهاند
بینهایت خلق از فرزند و پیوند و غلام
زعفران و نیل سُوْ دَسْتند گویی کز صفت
رویشان مر زعفرانگون است و لبها نیل فام
گر نبود اندازهٔ عمرت مدام اندر جهان
شکر آثار تو خواهد بود تا محشر مدام
باد شخصت را نثار از حامل عرش مجید
باد روحت را سلام از خازن دارالسلام
دست حسرت جامهٔ صبر معزی چاک کرد
تا جهانی را مُعَزّا کرد حَیّ لایَنام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.