هوش مصنوعی: این متن یک شعر حماسی و مدحی است که به ستایش پادشاهی قدرتمند و پیروزمند می‌پردازد. در آن از قدرت نظامی، عدالت و شکوه پادشاه سخن گفته می‌شود و از خداوند برای دوری چشم بد و تداوم دولت او دعا می‌شود. همچنین، به توصیف جنگ‌ها، پیروزی‌ها و عظمت سپاه پادشاه پرداخته شده است.
رده سنی: 16+ متن شامل مضامین پیچیده‌ی تاریخی، حماسی و گاهی توصیفات خشونت‌آمیز از جنگ است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامناسب باشد. همچنین، زبان شعر کلاسیک و استفاده از اصطلاحات قدیمی ممکن است برای درک کامل، نیاز به دانش ادبی بیشتری داشته باشد.

شمارهٔ ۳۸۶

خدایا دور کن چشم بد از این دولت میمون
وزین شاه مبارک رای ملک آرای روزافزون

شه‌شرق ارسلان ارغو که هست اندر جهانداری
به بهروزی چو اسکندر به بیروزی چو افریدون

به هر ماهی که نوگردد نصیب او ز هفت اختر
یکی ملک است دیگر سان یکی فتح است دیگرگون

خردمندان دولت را به تاریخ فتوح اندر
شگفتیها زیادت گشت ازین معنی که رفت اکنون

ملک چون سوی مرو آمد سپه را داد دستوری
به قهر و غارتِ گردن‌کشانِ مفسد و ملعون

سپاه او همه بودند شیران و جهانگیران
ظفر بر تیغشان عاشق هنر بر طبعشان مفتون

زدوده تیغها اندر کف ایشان چو نیلوفر
شده نیلوفر از خون بداندیشان چو آذ‌ریون

زمین از عکس خنجرشان شده مانند بیجاده
هوا از رنگ مِطرَدشان شده مانند بوقلمون

غریو و نعرهٔ ایشان به سوی مه شد از ماهی
تبه شد بدسگالان را طلسم و تَنبُل و افسون

یکی شد مرده در بیشه یکی شد کشته در وادی
یکی شد خسته بر بالا یکی شد بسته بر هامون

یکی را باد در حنجر ز تلخی‌ گشت چون حَنظل
یکی را مغز در تارک زسردی گشت چون افیون

یکی را شد به طبع اندر ز فکرت شادمانی غم
یکی را شد به چشم اندر زحیرت روشنایی خون

برفتند از میانشان چندکس آشفته و حیران
بجستند از میانشان چند تن بیچاره و محزون

زهی رای سر شاهان زهی عزم شه ایران
مدار دولت عالی دلیل طالع میمون

دلیران را به‌کردار زبونان خسته جان و تن
امیران را به کردار اسیران کرده خوار و دون

اگر لشکرکشد زایدر شه مشرق به ترکستان
خطر جفت ختاگردد بلا جفت بلاساغون

سپاهش در خراسان است و سَهمش بر لب دجله
رکابش در نشابورست و بیمش بر لبِ جیحون

تف تیغ و دم خشمش همیشه بر بد اندیشان
به‌سان دعوت موسی است بر هامان و بر قارون

یکی را تیغ او در آب با هامان کند همبر
یکی را خشم او در خاک با قارون ‌کند مقرون

همیشه روزگارِ خسروِ مشرق چنین خواهم
سعادت را شده تاریخ و دولت را شده قانون

خدایش ناصر و رهبر سپهرش بنده و چاکر
حسودش هر زمان‌کمتر فتوحش هر زمان افزون

ولی در حفظ فرمانش عزیز از طالع فرخ
عدو در بند و زندانش ذلیل از اختر وارون
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.