هوش مصنوعی:
این شعر به توصیف طلوع خورشید و زیباییهای طبیعت میپردازد و سپس به مناسبت عید غدیر و رویدادهای مربوط به آن اشاره میکند. در ادامه، از شخصیتهای تاریخی مانند حضرت موسی، حضرت محمد (ص)، و حضرت علی (ع) یاد میشود و به فضایل و ویژگیهای آنان پرداخته میشود. همچنین، از شخصیتهای معاصر مانند ناصرالدین شاه و رضاخان حسامالملک نیز نام برده شده و خدمات آنان ستوده شده است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق مذهبی و تاریخی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسال ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از واژگان و اصطلاحات ادبی و تاریخی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و دانش پیشین دارد.
امکانات بیشتر
بر آمد بامدادان مِهرِ انور
جهان را کسوتِ نو کرد در بر
تو پنداری که زرّین شاهبازی
همی گسترد در صحنِ فلک پر
و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت
کفِ موسی همی شد ز آستین دَر
و یا گویی عروسی ماه رخسار
شب دوشینه بر سر داشت معجر
کنون برداشت از سر معجرِ خویش
جهان از طلعتِ او شد منوّر
و یا گویی که در این جشنِ فیروز
فلک افروختستی مشعلِ زر
و یا تا عود سوزند اندر این بزم
سپهر افروخته زرّینه مِجمَر
چنین روز و چنین عیدِ مبارک
که آمد امر بَلِغ بر پِیَمبَر
نَبی اندر غدیرِ خُم بر افراشت
جهازِ چار اشتر جایِ مِنبَر
برآمد بر فراز آن و بگرفت
به دست خویش اندر دستِ حَیدَر
همه بر گِرد او گردیده انبوه
گروهِ بی شمار و خَیلِ بی مر
همه تفویض کرد امرِ وِلایت
به ابنِ عمّ و در معنی برادر
به پا شد جشنِ این عیدِ همایون
برایِ عَقدِ یک تابنده گوهر
نه یک تابنده گوهر بلکه باشد
به برج خسروی رخشنده اختر
نه یک رخشنده اختر بلکه باشد
ز نسل سلطنت فرخنده دختر
یکی دختر که باشد پرده دارش
هزاران چون کَتایون دُختِ قیصر
یکی با عفّت و آزردم دُختی
که صد آزرم دُخت او راست بردر
همایون دختری کو را نباشد
همایون دخترِ فعفور همسر
ز نسلِ پاکِ فرّخ زاد و او را
چو فرّخ زاد خدمت خدمتگار بی مر
سزد گر آینه دارش بود مِهر
که باشد دختِ پاکِ شه مظفَّر
ولی عهدِ شهنشه ناصرالدّین
بلند اختر خدیوِ عدل پرور
وجودش گشته از رحمت مرکّب
سرشتش گشته از رأفت مخمّر
هم از روزِ ازل بنموده ایزد
صفاتش را یک از دیگر نکوتر
مراورا خوش تر و فرخنده تر کرد
ز منظر مَخبَر و مَخبَر ز مَنظَر
ز چاکر زادگان خویش بگزید
همی این شهریار دادگستر
رضاخان آن حسام الملک را پور
که کرده جَدّ به جَدّ خدمت به کشور
از آن بگزید تا او را سپارَد
یگانه گوهری پاکیزه گوهر
بدو بسپرد رخشان گوهرِ خویش
چو دید او را سزاوار است و در خوَر
بدو بسپرد تا گردد مرا او را
برایِ خاندان تاحشر مفخر
پدر اندر پدر خدمت نمودند
به سابق هم به کشور هم به لشکر
پسر اندر پسر خدمت نمایند
به لاحق هم به لشکر هم به کشور
بود مهمان پذیرِ این نکو جشن
امیری پای تا سر دانش و فر
امیری دستگیرِ هر چه محتاج
امیری دستیارِ هر چه مُضطَر
چو او بخشش نماید از خجالت
شود احمر به گونه بحر اَخضَر
به زیر سایۀ شه باد هموار
نهالِ عزّتِ او تازه و تر
«ایرج میرزا»
گوهرین | گنجینه های مکتوب | gowharin.ir
جهان را کسوتِ نو کرد در بر
تو پنداری که زرّین شاهبازی
همی گسترد در صحنِ فلک پر
و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت
کفِ موسی همی شد ز آستین دَر
و یا گویی عروسی ماه رخسار
شب دوشینه بر سر داشت معجر
کنون برداشت از سر معجرِ خویش
جهان از طلعتِ او شد منوّر
و یا گویی که در این جشنِ فیروز
فلک افروختستی مشعلِ زر
و یا تا عود سوزند اندر این بزم
سپهر افروخته زرّینه مِجمَر
چنین روز و چنین عیدِ مبارک
که آمد امر بَلِغ بر پِیَمبَر
نَبی اندر غدیرِ خُم بر افراشت
جهازِ چار اشتر جایِ مِنبَر
برآمد بر فراز آن و بگرفت
به دست خویش اندر دستِ حَیدَر
همه بر گِرد او گردیده انبوه
گروهِ بی شمار و خَیلِ بی مر
همه تفویض کرد امرِ وِلایت
به ابنِ عمّ و در معنی برادر
به پا شد جشنِ این عیدِ همایون
برایِ عَقدِ یک تابنده گوهر
نه یک تابنده گوهر بلکه باشد
به برج خسروی رخشنده اختر
نه یک رخشنده اختر بلکه باشد
ز نسل سلطنت فرخنده دختر
یکی دختر که باشد پرده دارش
هزاران چون کَتایون دُختِ قیصر
یکی با عفّت و آزردم دُختی
که صد آزرم دُخت او راست بردر
همایون دختری کو را نباشد
همایون دخترِ فعفور همسر
ز نسلِ پاکِ فرّخ زاد و او را
چو فرّخ زاد خدمت خدمتگار بی مر
سزد گر آینه دارش بود مِهر
که باشد دختِ پاکِ شه مظفَّر
ولی عهدِ شهنشه ناصرالدّین
بلند اختر خدیوِ عدل پرور
وجودش گشته از رحمت مرکّب
سرشتش گشته از رأفت مخمّر
هم از روزِ ازل بنموده ایزد
صفاتش را یک از دیگر نکوتر
مراورا خوش تر و فرخنده تر کرد
ز منظر مَخبَر و مَخبَر ز مَنظَر
ز چاکر زادگان خویش بگزید
همی این شهریار دادگستر
رضاخان آن حسام الملک را پور
که کرده جَدّ به جَدّ خدمت به کشور
از آن بگزید تا او را سپارَد
یگانه گوهری پاکیزه گوهر
بدو بسپرد رخشان گوهرِ خویش
چو دید او را سزاوار است و در خوَر
بدو بسپرد تا گردد مرا او را
برایِ خاندان تاحشر مفخر
پدر اندر پدر خدمت نمودند
به سابق هم به کشور هم به لشکر
پسر اندر پسر خدمت نمایند
به لاحق هم به لشکر هم به کشور
بود مهمان پذیرِ این نکو جشن
امیری پای تا سر دانش و فر
امیری دستگیرِ هر چه محتاج
امیری دستیارِ هر چه مُضطَر
چو او بخشش نماید از خجالت
شود احمر به گونه بحر اَخضَر
به زیر سایۀ شه باد هموار
نهالِ عزّتِ او تازه و تر
«ایرج میرزا»
گوهرین | گنجینه های مکتوب | gowharin.ir
در مدیحه و تبریک عروسی
صفحه بدون محتوا!
محتوای مورد نظر شما به یکی از دلایل زیر از سایت حذف شده است:
- نشر این محتوا موجب نقض قوانین کپی رایت است.
- محتوا متعلق به این گوهر نبوده و یا صاحب آن شخص دیگری است.
- محتوا برای نشر عمومی مناسب نیست.
گوهر قبلی:شکوۀ دوستانه از ملک الشّعرایِ بهار
گوهر بعدی:در تهینتِ فرزند یافتنِ نصرة الدّوله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.