هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از ظلم و بیدادگری چرخ روزگار و دشمنیهای آن شکایت میکند. او با اشاره به داستان یعقوب و یوسف، درد و رنج خود را بیان میکند و از فقدان پدرش سوگواری مینماید. شاعر همچنین از ناامیدی و تاریکی زندگی میگوید و چرخ زمان را به دلیل ظلمهایش سرزنش میکند.
رده سنی:
16+
متن حاوی مضامین عمیق عاطفی و فلسفی درباره رنج و ظلم روزگار است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و نامفهوم باشد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند مرگ و سوگواری نیاز به درک بالاتری از زندگی دارد.
امکانات بیشتر
شکوه بر چرخ برند از دشمن
عجبا چرخ بُوَد دشمن من
اللّه اللّه به که باید نالید
زین ستمگر فلکِ اهریمن
همه سر تا پا ، مکر است و فریب
همه پا تا سر رنج است و مِحَن
گرگِ خونخوارِ هزاران یوسُف
بلکه گرگینِ هزاران بیژن
طلبِ شادی از این چرخِ حرون
طمعِ راحت از این دهرِ فِتَن
باد بیزی بُوَد اندر غربال
آب سایی بُوَد اندر هاون
حلقه یی نیست از آن بی ماتم
خانه یی نیست از او بی شیون
گر ز بهرِ پسرِ خود ، یعقوب
کرد بیت الحزنی را مسکن
من ز بهرِ پدرِ خود زین پس
مسکنِ خویش کنم بیتِ حزن
داشت یعقوب ، امیدی که رسد
روزی از یوسُفِ او پیراهن
برِ یعقوبِ من آن هم نبُوَد
زان که پیراهنِ وی گشت کفن
پیرهن گشت کفن در تن او
پیرهن باد کفن در تنِ من
چون که پیراهنِ یوسُف را دید
چشمِ یعقوب از آن شد روشن
من ز پیراهنِ این یعقوبم
پیرهن خواهم دَرّید به تن
پدرا رفتی و من از پسِ تو
مرثیت گویم ، خاکم به دهن !
گر بر اَطلال و دمن گریه کنند
اَخطَل و اَعشی و حَسّان و حَسَن
در سرِ قبرِ تو من نوحه کنم
عوضِ نوحه بر اَطلال و دمن
آهن ار باشم در تاب و توان
آتشت آب نماید آهن
ای کهن چرخ ! بسی تازه جوان
کشته یی تا شده یی چرخِ کهن
زین همه ظلم که با من کردی
تا چه یابی تو ازآن پاداشَن
خاطری نیست که باشد شادان
خانه یی نیست که ماند روشن
از ایاغی که تو بخشی باده
از چراغی که تو ریزی روغن
نز شعاع است که هر شام تُرا
سرخ گردید به افق پیرامن
خَم از آن گشت تُرا پشت که هست
بارهای کهنت بر گردن
انجمن ها ز تو ویران گردد
هر شبی کانجمن آری ز پَرَن
نبود رافعِ زَهرت تریاق
نبُوَد دافعِ زخمت جوشن
با تو آویخت نتاند رُستم
وز تو بگریخت نیارد بهمن
نَهِلَم دامنِ شه را از کف
تا مرا کف نَهِلی از دامن
«ایرج میرزا»
گوهرین | گنجینه های مکتوب | gowharin.ir
عجبا چرخ بُوَد دشمن من
اللّه اللّه به که باید نالید
زین ستمگر فلکِ اهریمن
همه سر تا پا ، مکر است و فریب
همه پا تا سر رنج است و مِحَن
گرگِ خونخوارِ هزاران یوسُف
بلکه گرگینِ هزاران بیژن
طلبِ شادی از این چرخِ حرون
طمعِ راحت از این دهرِ فِتَن
باد بیزی بُوَد اندر غربال
آب سایی بُوَد اندر هاون
حلقه یی نیست از آن بی ماتم
خانه یی نیست از او بی شیون
گر ز بهرِ پسرِ خود ، یعقوب
کرد بیت الحزنی را مسکن
من ز بهرِ پدرِ خود زین پس
مسکنِ خویش کنم بیتِ حزن
داشت یعقوب ، امیدی که رسد
روزی از یوسُفِ او پیراهن
برِ یعقوبِ من آن هم نبُوَد
زان که پیراهنِ وی گشت کفن
پیرهن گشت کفن در تن او
پیرهن باد کفن در تنِ من
چون که پیراهنِ یوسُف را دید
چشمِ یعقوب از آن شد روشن
من ز پیراهنِ این یعقوبم
پیرهن خواهم دَرّید به تن
پدرا رفتی و من از پسِ تو
مرثیت گویم ، خاکم به دهن !
گر بر اَطلال و دمن گریه کنند
اَخطَل و اَعشی و حَسّان و حَسَن
در سرِ قبرِ تو من نوحه کنم
عوضِ نوحه بر اَطلال و دمن
آهن ار باشم در تاب و توان
آتشت آب نماید آهن
ای کهن چرخ ! بسی تازه جوان
کشته یی تا شده یی چرخِ کهن
زین همه ظلم که با من کردی
تا چه یابی تو ازآن پاداشَن
خاطری نیست که باشد شادان
خانه یی نیست که ماند روشن
از ایاغی که تو بخشی باده
از چراغی که تو ریزی روغن
نز شعاع است که هر شام تُرا
سرخ گردید به افق پیرامن
خَم از آن گشت تُرا پشت که هست
بارهای کهنت بر گردن
انجمن ها ز تو ویران گردد
هر شبی کانجمن آری ز پَرَن
نبود رافعِ زَهرت تریاق
نبُوَد دافعِ زخمت جوشن
با تو آویخت نتاند رُستم
وز تو بگریخت نیارد بهمن
نَهِلَم دامنِ شه را از کف
تا مرا کف نَهِلی از دامن
«ایرج میرزا»
گوهرین | گنجینه های مکتوب | gowharin.ir
شکوه از چرخ و شکایت از مرگ پدر
صفحه بدون محتوا!
محتوای مورد نظر شما به یکی از دلایل زیر از سایت حذف شده است:
- نشر این محتوا موجب نقض قوانین کپی رایت است.
- محتوا متعلق به این گوهر نبوده و یا صاحب آن شخص دیگری است.
- محتوا برای نشر عمومی مناسب نیست.
گوهر قبلی:امتحان خطّ و سخن
گوهر بعدی:مدح ناصرالّدین شاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.