۲۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

میروم سویِ خرابات که پیرم آنجاست
جای دیگر چه کنم عذر پذیرم آنجاست

گر به شکلم تو جدا بینی و دور از برِ دوست
جان که از وی نفسی نیست گریزم آنجاست

نیست جایی دگر آن کس که ستم کرد و برفت
دامنش روزِ مکافات بگیرم آنجاست

دارم آنجا به غریبی و به تنهایی خوی
سپه و مملکت و تاج و سریرم آنجاست

گر ندارم خبر از خویشتن اینجا چه عجب
فهم و وهم و نظر و فکر و ضمیرم آنجاست

چند سرگشته روم در شب تاریکِ فراق
رفتم آنجا که رخ بدرِ مُنیرم آنجاست

به چه مشغولم ازین جا به چه آنجا نروم
که دل و جان نزاری فقیرم آنجاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.