هوش مصنوعی: شاعر در این متن از تنهایی و بی‌کسی خود می‌گوید و بیان می‌کند که هیچ محرم رازی ندارد. او آرزوی دیدار محبوب را دارد و حاضر است حتی پیاده به سوی او برود. شاعر ابتدا تصور می‌کرد که مورد توجه خاص است، اما اکنون دریافته که چنین نیست. بدون دوست، بهشت و دوزخ برایش یکسان است. او از غم و اندوه خود می‌نالد و اشک‌هایش را به سیلابی خروشان تشبیه می‌کند. در پایان، شاعر به عظمت همت مردان و مقام والای محبوبش اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ متن شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به سطحی از بلوغ فکری نیاز دارند.

شمارهٔ ۳۲۵

ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست
لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست

بر سر بتوان رفت به منزل گه محبوب
سهل است پیاده بروم گر فَرَسی نیست

پنداشتم اوّل که مرا خاص مرایی
در هیچ سری نیست که از تو هوسی نیست

بی دوست بهشتم به چه کارست و نه مردم
گر بر دل من هر دو جهان جز حرسی نیست

بر چشمه ی چشمم بنشین تا بگشایی
خوناب چو سیلاب که کم از ارسی نیست

چه کاه برِ همّت مردان چه کُهِ قاف
عنقای تو در چشم نزاری مگسی نیست
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.