۴۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۶

که می‌برد ز رفیقان به دوستان خبرم
که من چگونه به درد از جهان همی گذرم

نه جز عصای قضا دست گیر در پیشم
نه جز نصیبه ی تقدیر بر فراز سرم

به اول آن همه امید در خیال که بود
که آخر این همه زحمت به زیر خاک برم

گمان برند مگر اهل دل که وقت رحیل
به سوی کالبد از حرص باز می نگرم

به هیچ وقت خدا واقف است اگر آید
به غیر دوست همه کاینات در نظرم

ز غصه در دلم از حسرت وداع نماند
نمی کز آتش این غم کباب شد جگرم

کجا شدند که بر بسترم چنین عاجز
به حال نزع ببینند همت و هنرم

چه سود زاری و زور و زر ای نزاری کو
زبان زاری و بازوی زور و دست زرم

اگر حیات بود ور ممات هم ره باد
دعای مادر مسکین و همت پدرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.