۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

سر ملوک جهان شهریار روی زمین
به دست و دل،حسد بحر و غیرت کانی

از آن زمان که تو بر تخت ملک بنشستی
فریضه گشت که جز گرد ظلم ننشانی

مدبران قضا هر زمان فرو خوانند
به گوش فکرت تو رازهای پنهانی

اگر ز قصه من بنده بشنوی طرفی
ز کردگار بیابی ثواب دو جهانی

مرا به مدت شش سال حرص علم و ادب
به خاکدان نشابور کرد زندانی

به هر هنر که کسی نام برد در عالم
چنان شدم که نیابم به عهد خود ثانی

کسی که منکر این ماجراست گو بنشین
به مجلس تو و بشنو دلیل برهانی

ز دست فاقه کشیدم هزار شربت تلخ
که کس مرا ز عرق تر ندید پیشانی

چه مایه خدمت شاهان که پشت پای زدم
بدان امید که در من سری بجنبانی

از آن سپس به جناب تو التجا کردم
مگر که حق من از روزگار بستانی

مرا ز بهر جوازی که خواستم صدره
روا بود که تو چندین به جان بگردانی

رسالتی که ز انشای خود فرستادم
به مجلس تو در ابطال حکم طوفانی

اگر در آن سخنت شُبهَت است و می خواهی
که از جریده ایام نیز بر خوانی

مرا چنانک بود هم معیشتی باید
که بی غذا نتوان داشت روح حیوانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.