هوش مصنوعی:
در این متن، راوی و همراهانش از شهری خارج میشوند و به دهی میرسند که تحت ظلم حاکمان ویران شده است. آنها شرابی مییابند که به ناچار مصرف میشود. پس از نوشیدن، حال راوی دگرگون میشود و یارانش در حیرت میمانند. سپس درختی میبینند که شراب از آن میجوشد و آن را به عنوان کرامت الهی تفسیر میکنند. در پایان، به شکرانه این اتفاق، هدیهای درون خمره میگذارند و آن را میبندند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عرفانی و نمادین است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار است. همچنین، اشاره به مصرف شراب ممکن است برای گروههای سنی پایین نامناسب باشد.
بخش ۳۶ - حکایت
گذر بودمان بر براکوهِ تون
زشهر آمدیم از سحرگه برون
مصاحب زهر گونه جوقی سوار
کشیدیم القصه تا نوبهار
دهی بود فی الجمله پرداخته
ز بیدادِ ظالم برانداخته
شرابی که بر کوتلان باربود
تلف شد ضرورت که ناچار بود
تُهی تنگ و خیک و رهِ فارس پیش
حریفان پریشان ز اندازه بیش
رزی بود در باز رفتم درون
چه گویم که حالم تبه بود چون
در آمد به خشتی سر پای من
خمی گشت پیدا زروی چمن
خمی و چه خم آنگهی پرشراب
شرابی و چون آنگهی چون گلاب
زدم نعرهای و برفتم ز هوش
فتادند یاران من در خروش
چو دیدند حیران فروماندند
دعا بر خداوندِ رز خواندند
درخت از زمین و شراب از درخت
برآید عجب نبود ای نیک بخت
کرامات محض است کز زیر خاک
برآید خمی تا به سر جانِ پاک
از اقبال میخواره نبود عجب
روان گشته از چشمه ماءالعنب
یکی گفت روزی میخواره بین
که ناگه برآمد ز زیرزمین
یکی گفت اگر صاحب بوستان
نیت خیر کردست نیکوست آن
یکی گفت بی چاره وقت گریز
نهادست خنب و برفت است تیز
به شکرانهی فتح بابی چنین
نهادیم سرها همه بر زمین
چو شد خنب خالی به شکرانهای
درونش نهادیم دانگانهای
سر خنب کردیم در حال رُست
سر خود گرفتیم چالاک و چست
زشهر آمدیم از سحرگه برون
مصاحب زهر گونه جوقی سوار
کشیدیم القصه تا نوبهار
دهی بود فی الجمله پرداخته
ز بیدادِ ظالم برانداخته
شرابی که بر کوتلان باربود
تلف شد ضرورت که ناچار بود
تُهی تنگ و خیک و رهِ فارس پیش
حریفان پریشان ز اندازه بیش
رزی بود در باز رفتم درون
چه گویم که حالم تبه بود چون
در آمد به خشتی سر پای من
خمی گشت پیدا زروی چمن
خمی و چه خم آنگهی پرشراب
شرابی و چون آنگهی چون گلاب
زدم نعرهای و برفتم ز هوش
فتادند یاران من در خروش
چو دیدند حیران فروماندند
دعا بر خداوندِ رز خواندند
درخت از زمین و شراب از درخت
برآید عجب نبود ای نیک بخت
کرامات محض است کز زیر خاک
برآید خمی تا به سر جانِ پاک
از اقبال میخواره نبود عجب
روان گشته از چشمه ماءالعنب
یکی گفت روزی میخواره بین
که ناگه برآمد ز زیرزمین
یکی گفت اگر صاحب بوستان
نیت خیر کردست نیکوست آن
یکی گفت بی چاره وقت گریز
نهادست خنب و برفت است تیز
به شکرانهی فتح بابی چنین
نهادیم سرها همه بر زمین
چو شد خنب خالی به شکرانهای
درونش نهادیم دانگانهای
سر خنب کردیم در حال رُست
سر خود گرفتیم چالاک و چست
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳۵ - کرامات می
گوهر بعدی:بخش ۳۷ - حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.