هوش مصنوعی: این شعر از حافظ، عشق، عرفان، و طبیعت را در هم می‌آمیزد. شاعر از دیوانگی دل، ناتوانی حباب در پوشاندن دریا، و تمایل ملک به می در بهار سخن می‌گوید. او از گریختن از شهر، جمع‌آوری گل‌ها، و غیرت زلیخا یاد می‌کند. همچنین، از گرداب اشک، سودای دریا، و قید محبت به عنوان زندگی و وارستگی به عنوان مرگ می‌گوید. در نهایت، او فضای شهر را برای اهل صحرا زندان‌گونه توصیف می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، همراه با استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده، درک این شعر را برای مخاطبان جوان‌تر دشوار می‌سازد. این محتوا برای نوجوانان و بزرگسالانی مناسب است که توانایی تحلیل و درک مضامین پیچیده را دارند.

شمارهٔ ۵۱

دل دیوانه کی در گوش گیرد پند دانا را
حباب از خیمه نتواند که پوشد روی دریا را

ملک در موسم گل آروی جام می دارد
چرا چون دیو باید داشتن در شیشه صهبا را؟

به چشم خون‌فشان رفتم ز شهرستان برون روزی
چو جیب غنچه پر کردم ز گل دامان صحرا را

نسیمی نگذرد بر شاخ گل در گلشن کنعان
که خاری نشکند در سینه از غیرت زلیخا را

در آب دیده چون گرداب از آن بر خویش می‌پیچم
که سودای که یا رب در خروش آورده دریا را

مرا قید محبت زندگی وارستگی مرگ است
به سر افتم چو سرو از گل برون آرم اگر پا را

سر کوی محبت تنگ باشد بر هوس‌ناکان
فضای شهر زندان می‌نماید اهل صحرا را
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.