۳۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲

شب شود روز از خیال عارض جانان ما
شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما

بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار
بت درون پیرهن می‌پرورد ایمان ما

دست ما تا با گریبان پاره‌کردن کرده خو
تار و پود پیرهن بر تن بود زندان ما

گلشن ما جای عشرت نیست ای بلبل برو
جز دل پرخون گلی نشکفته در بستان ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.