۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸

گشادی طره و مشک ختن سوخت
نقاب از رخ فکندی و چمن سوخت

اسیران غمت را آتش عشق
چو تار شمع در یک پیرهن سوخت

نشستی با رقیب و من کبابم
زدی آتش به غیر و جان من سوخت

نگشتم آشنای کس ز مهرت
مرا داغ غریبی در وطن سوخت

برآمد دود از جان زلیخا
مگر یعقوب در بیت‌الحزن سوخت؟

ندارد بر جگر چون لاله داغی
دلم بر حال برگ نسترن سوخت

به عهد استوار خویش نازم
که چون قدسی دلم را در کفن سوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.