۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴

بیگانه‌ای اگر نه به جانانه آشناست
رشکم چرا به صد غم بیگانه آشناست

معشوق هم به چاره عاشق نبرد راه
شد عمرها که شمع به پروانه آشناست

در وادی خیال تو و گفتگوی عشق
چشمم به لب، چو خواب به افسانه آشناست

بیگانه است اگرچه ز پیراهن خرد
با سنگ کودکان تن دیوانه آشناست

هرگز برای فال دلم شانه‌ای ندید
شد عمرها که زلف تو با شانه آشناست

پیغام نیک و بد همه را می‌برد بجا
پیک صبا به کعبه و بتخانه آشناست

خون می‌خورد همیشه و عیشش کند قیاس
قدسی لبی که با لب پیمانه آشناست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.