۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۱

دو روزه هجر تو با جان دوستان آن کرد
که از هزار خزان، با بهار نتوان کرد

ز آه بلبل شوریده دربدر گردید
نسیم اگرچه دل غنچه را پریشان کرد

نسیم صدق و صفا را دم زلیخا داشت
که شد چو وقت دعا، روی دل به زندان کرد

کجا ز ذوق گریبان‌دریدنش خبرست؟
کسی که سوی چمن رفت و گل به دامان کرد

چه سان شود مژه‌ام آب دیده را مانع
که شعله را نتوان زیر خار پنهان کرد

کسی که مانع قتلم شد از ترحم نیست
ترا ز کشتن من از حسد پشیمان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.