۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۰

عشقت اقرار به دل آرد و انکار برد
همچو صیقل که صفا بخشد و زنگار برد

بیخودی لازمه عشق بود، ورنه چرا
هرکه را بر سر کار آورد، از کار برد؟

که به غربت فکند تنگدلان را زوطن؟
باغبان کی گل نشکفته به بازار برد؟

سوختم ز آتش دل، نیست شفیعی که مرا
به بهشت قفس از عرصه گلزار برد

خوشنما نیست مددکردن افشاگر راز
کس چرا بیهده از آینه زنگار برد؟

به گداپیشگی از عشق بتان شهره شدم
تا کیم دیده به دریوزه دیدار برد؟

دلم از گریه به یاد خطش آسوده ز رنج
سبزه و آب روان علت بیمار برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.