هوش مصنوعی: این شعر از حیرت و سرگردانی شاعر در برابر عشق و تقدیر سخن می‌گوید. شاعر خود را مانند مجنون، اسیر عشق و مانند مرغ، گرفتار دام خود می‌بیند. او از بی‌خودی، حیرت و جور زمانه شکایت دارد و احساس می‌کند که مانند سرو، در جای خود ثابت مانده است. همچنین، شاعر به تقدیر تاریک خود اشاره می‌کند که همیشه همراه او بوده است.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی مانند بی‌خودی، حیرت، تقدیر و جور زمانه در این شعر وجود دارد که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده مانند مجنون، مرغ، سرو و ... ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۳۰۱

تا کی چو عاقلان غم ناموس و نام خویش؟
مجنون او شو و ز جنون گیر کام خویش

در بیخودی نه دیده‌ام از حیرت است باز
چشمم چو گوش مانده به راه پیام خویش

ما را سرشته‌اند چو نرگس تهی قدح
هرگز نخورده‌ایم شرابی ز جام خویش

حیرانی دلم ز نظربازی من است
چون مرغ نغمه‌سنج، اسیرم به دام خویش

صد کاروان اشک به منزل رسانده است
چشمم که برنداشته از گام، گام خویش

چون لاله، بخت تیره ما جزو تن بود
ننهاده‌ایم فاصله در صبح و شام خویش

در حیرتم که چون همه جا جلوه می‌کند
سروی که پا برنداشته از مقام خویش

جور زمانه است مکافات عیش تو
قدسی مگر تو خویش کشی انتقام خویش
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.