۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۷

تا به کی چون ماه در مشکین نقاب افروختن
زلف یک سو کن که بیند آفتاب، افروختن

بس که اشک گرم از دامان مژگان ریختم
عرف شد در عهد ما آتش ز آب افروختن

هرکه از عشق منش پرسد، کند انکار، لیک
می‌کند خاطرنشانش در نقاب افروختن

ما چو خم از باده لبریز و همان بر حال خویش
تنگ ظرفان و به یک جام شراب افروختن

بی مه روی تو باشد کار ما شب تا به روز
از هجوم اشک، مژگان چون شهاب افروختن

بی مه روی تو باشد کار ما شب تا به روز
از هجوم اشک، مژگان چون شهاب افروختن

یافتی در بزم وصلش راه، قدسی زیبدت
آتش غیرت به جان شیخ و شاب افروختن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.