۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۶

غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت
مؤمنانرا کافری از خان و مان آواره ساخت

از لب شیرین تراش بوس کردی کوه کن
گر توانستی دل بی رحم او را چاره ساخت

هر چه خورد آن نوش لب خون دل فرهاد بود
حوض شیرش چون زچشم خون فشان فراره ساخت

واعظ گریان چه می سازند مردم منبرت
طفلی و در گریه می باید ترا گهواره ساخت

صوفیان را زد به محراب آتش و پشمینه سوخت
آنکه آن طاق دو ابروبست و آن رخساره ساخت

از تماشای تو بی معنی است منع عاشقان
چون مصور صورت خوب از پی نظاره ساخت

شد حمایل بکشی در گردنش دست کمال
آن حمایل را ز غیرت خواستم سی پاره ساخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.