۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۱

کدام دل که ز عشق تو پای در گل نیست
چه جور کز تو بر آشفتگان بیدل نیست

بفرقت توام از زندگی ملال گرفت
که بی وصال تو از عمر هیچ حاصل نیست

حقیقت است که دارد طبیعت حیوان
کسی که روی تو دید و بطبع مایل نیست

نرفت سیل سرشکم ز آستان تو دور
که رفتن از در دولت طریق سایل نیست

ترا که عقل تمام است ناصحا باری
چرا نصیحت شخصی کنی که عاقل نیست

کمال حسن نرا بر تو چون کنده روشن
که هیچ آینه با آن جبین مقابل نیست

بغایتی برسید اتصال من با دوست
که جز کمال کسی در میانه حایل نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.