۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

گر زاهد کم خواره محبت نچشیده است
خونابه نخوردست و ریاضت نکشیده است

بر سینه ندارد اثر زخمی از آن تیغ
این نیز دلیل است که از خود نبریده است

بیش از ترشی بخشی ازین خوان نرسیدش
زان روی که غورهست و به حلوه نرسیده است

گوید که خدا بینم از آن روی به پرسید
گر گفت بدیدم به خدا هیچ ندیده است

بسیار گزیده ست به حسرت سر انگشت
یک روز به عشرت لب ساغر نگزیده است

کردست به مسجد به صوامع طلب دوست
او با من و بنگر به کجاها طلبیده است

پنداشت که آواز کمال است ز خرقه
آوازه فی جنتی آری نشنیده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.