هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از درد فراق و عشق نافرجام سخن می‌گوید. شاعر از رنج دوری معشوق و جفاهای او می‌نالد، اما با وجود همه‌ی اینها، عشقش پایدار است. او از لب شیرین معشوق، غمزه‌های نازک‌بینانه‌اش و زلف سیاهش یاد می‌کند و با وجود دردها، امیدوار به دیدار دوباره است.
رده سنی: 16+ این شعر حاوی مضامین عاشقانه‌ی عمیق و گاهی دردناک است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اشارات و استعاره‌های به‌کاررفته در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و عاطفی دارد.

شمارهٔ ۲۵۹

مشنو که مرا به ز تو بار دگری هست
مسموع نباشد که ز جان دوست تری هست

راز دهنت باز نمود آن لب شیرین
که پنجاه سخنی نیست که آنجا شکری هست

گفتی بزنم بر جگرت تیر جفائی
از تیر نترسم که مرا هم جگری هست

حال دلم از ناوک آن غمزه بپرسید
او را همه وقتی چو از اینجا گذری هست

چون زان نو شد سر طلب آن مکن از ما
تا خلق ندانند که بامات سری هست

منع نظر از زلف و رخت نیست به توجیه
هرجا که بود دور تسلسل نظری هست

تا چند کمال این همه اندوه تو زان زلف
شب گرچه دراز است به او هم سحری هست
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.