۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۵

افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد
فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد

هر خانه که در کوی طرب ساخته بودیم
سیلاب غمش آمد و بر کند ز بنیاد

گوید به رقیبان که فراموش کنیدش
بنگر بچه فن می کند از عاشق خود باد

مجنون چه کند کاین کشش از جانب ایلیست
گر میل نمیدید دل از دست نمی داد

منعم مکنید از لب شیرین که در آخر
گشتند پشیمان همه از کشتن فرهاد

فرهاد به جز سنگ نمی سفت و من امروز
در سفته ام از عشق به بین صنعت استاد

بفرست به خوارزم کمال این همه دره
گز شوق بغلطنه به آواز گهر زاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.