۳۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۷

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد
بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز
کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد

پرسیدن باران کهن رسم قدیم است
چونست که در عهد تو این رسم برافتاد

معذور بود یارم اگر دیر بپرسید
کز کوی وفا خانه او دورتر افتاد

شاید که بروبد همه سرو خرامان
زان سایه که از قد تو بر رهگذر افتاد

گفتم جوابی نه کم از گفته سعدی
بل کاین دو غزل خوبتر از یکدیگر افتاد

این لاف نه در خورد کمال است ولیکن
با رستم دستان برند هرکه درافتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.