۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۸

بوی خوشت چو همدم باد سحر شود
حال دلم ز زلف تو آشفته تر شود

تا عقل خرده دان نبرد پی به نیستی
مشکل که از دهان تو هیچش خبر شود

شیرینی لب تو چه گویم که وصف آن
گر بر زبان خامه رود نی شکر شود

عکس جمال در قدح می نکن که گل
خوبست و چون در آب فته خوبتر شود

بر آستانت سجده شکر آرم ار مرا
روزی از آن مقام مجال گذر شود

طبعم چنان به نکهت زلف تو شد لطیف
کر باد مشک بوی مرا درد سر شود

از زلف او سخن به درازی کند کمال
ز صف دهانش کن که سخن مختصر شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.