هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از درد فراق و دوری از معشوق میگوید. او توصیف میکند که چگونه فراق، وجودش را میسوزاند و اشکهایش مانند سیل جاری میشود. چشمهایش از گریه سیاهپوش شدهاند و هر لحظه به یاد معشوق، جگرگوشهاش را به خاک میسپارد. شاعر از آفتاب جهانی (معشوق) میخواهد که رحم کند و اجازه دهد چشمهایش در انتظار او ستارهها را بشمارند. او تأکید میکند که دلش جز هوای معشوق هیچ چیز دیگری نمیخواهد و امیدش به کمال معشوق است، اگرچه هجران او را به زاری میاندازد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که درک آن به بلوغ فکری و عاطفی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۳۸۲
چنین که سوز فراقم ز سینه دود برآورد
عجب مدار گرم ابر دیده سیل ببارد
سیاه پوش از آن گشته است مردم چشمم
که هر درنگ جگر گوشه به خاک سپارد
وجود خاکی ما را بسوخت آتش هجران
گر آب دیده نباشد بکوی دوست که آرد
تو آفتاب جهانی روا مدار که چشمم
در انتظار تو شب تا سحر ستاره شمارد
از آن نفس که شنیدم حکایتی ز دهانت
بجان تو که دل من هوای هیچ ندارد
امید من ز خیالت چنین نبد ز کمالت
ک رانه گیرد و زارم بدست هجر گذارد
عجب مدار گرم ابر دیده سیل ببارد
سیاه پوش از آن گشته است مردم چشمم
که هر درنگ جگر گوشه به خاک سپارد
وجود خاکی ما را بسوخت آتش هجران
گر آب دیده نباشد بکوی دوست که آرد
تو آفتاب جهانی روا مدار که چشمم
در انتظار تو شب تا سحر ستاره شمارد
از آن نفس که شنیدم حکایتی ز دهانت
بجان تو که دل من هوای هیچ ندارد
امید من ز خیالت چنین نبد ز کمالت
ک رانه گیرد و زارم بدست هجر گذارد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.