۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۴

چو بار زیستن اهل درد نپسندید
چرا بقتله من خسته نیغ دیر کشید

حکایت دل بیمار باورش نفتاد
که تا معاینه آنرا به چشم خویش ندید

حدیث سوختگان زود زود آتش را
فرو نیامد تا از کباب خون نچکید

ز رقص گوشه نشین توبه کرده بود و سماع
رخ تو دید و از آن عهد نیز بر گردید

به خاک راه رسید آن کمند زلف دراز
چو من فرو ترم از خاک ره بمن نرسید

میان هر مژه چشمم به حیرت است که اشک
پای آبله در خارها چگونه دوید

کمال در سخن اکثر معانی تو نوشت
نکر شناخته لذة لکل جدید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.