۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۱

دل چو در زلف تو پیچید روانش بستند
خواب در چشم پر آب نگرانش بستند

هر کجا بود در آفاق دل شیدانی
کارسن زلف تو در گردن جانش بستند

نیشکر تا که کند خدمت قند لب تو
چون سر از خاک بر آورد میانش بستند

خواست سوسن که کند وصف قد سرو سهی
پیش بالای بلند تو زبانش بستند

تیر مژگان تو هرگاه که بنشست بدل
مرهمی بود که بر ریش غمانش بستند

نکته ای خواست بگوید ز میان تو کمال
با تبسم ز لبت راه گمانش بستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.