۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۵

رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند دید
مراد است که حاسد نمی تواند دید

دگر به صومعه خلوت نشین کجا بیند
مرا که بی می و شاهد نمی تواند دید

بگردن تو نخواهم که بینم آن نسبیح
که رند شکل مقلد نمی تواند دید

کسی که گوشه محراب ابرونی دیدست
دگر کسیش به مسجد نمی تواند دید

به نرد عشق تو نقشی ز کعبتین مراد
ورای عاشق فارد نمی تواند دید

روان نگشته بسجاده اشک صوفی را
چه سود ورد که وارد نمی تواند دید

بدیدنش چه شتابده رونده بی تو کمال
که بی دلالت مرشد نمی تواند دید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.