۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۰

عید می آید و مردم مه نو میطلبند
دید ها طاق خم ابروی او میطلبند

شب قدر و به عیدی که کم آبد بنظر
همه در طرة آن سلسله مو میطلبند

هر طرف سرو قدان چون علم عید روان
جای در عید گاه آن سر کو میطلبند

روی در قبله بثان کرده ز ابر و محراب
حاجت خود همه از آن روی نکو می طلبند

ساقیا رطل نه از دست که مستان امروز
می ز خمخانه عشقت بسبومی طلبند

از حریفان همه عیدی طلبند از می و نقل
هر چه خواهد بنو جمله ازو میطلبند

مهر خان زلف چو چوگان همه بر دوش کمال
وقت سر باختن است از تو چو گو میطلبند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.