۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۷

کدام ناز و تنعم به ذوق آن برسد
که بوی بار به باران مهربان برسد

دلی که بی در وصلش میان بحر غم است
امیدوار چنانم که بر کران برسد

زهی خجسته زمانی و وقت میمونی
که از تو مژده وصلی بگوش جان برسد

قدم به کلیه ما رنجه کن شبی ای ماه
کز آن شرف سر عاشق به آسمان برسد

ز دولت تو همین آبرو بی است مرا
که بر جبینم از آن خاک آستان برسد

هنوز مهر سگانت ز دل برون نکنم
اگر ز زخم تو در دم به استخوان برسد

کمال روز ملاقات دوستان گونی
چو بلبلیست که ناگه به گلستان برسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.