۳۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷

آشنا منما به گیسوی پریشانه شانه را
آگه از سر دل خلقی مکن بیگانه را

دل به خال کنج ابرویت قانعت کرده است
مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را

اشک چشمم باعث آبادی تن گشته است
ای که گفتی سیل ویران می‌نماید خانه را

آن که رسم شعله افروزی نشان شمع داد
شیوه پرسوختن آموختن او پروانه را

من دل از کف داده محراب ابروی توام
بعد از این کاریندارم کعبه و بتخانه را

دل به زلف آخر از شور جنون پیوسته شد
آگهی لازم بود دیوانگری دیوانه را

یک دم از راحت ندارم بهره گویا ریخته است
طرح ریز (صامت) از غم طرح این کاشانه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.