۳۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۱

مه طلعت ترا به تمامی غلام شد
در مطلع سخن سخن ما تمام شد

در آرزوی روی تو بگذشت روز عمر
از چهره بر فروز چراغی که شام شد

زلفت صبا کشید و نشد آگه آن دو چشم
صیاد خواب داشت که غافل ز دام شد

بر خاک در حلال مکن خون عاشقان
صید کبوتران حرم چون حرام شد

صوفی نشد بدور لبت خالی از شراب
خاک وجودش از چه صراحی و جام شد

زاهد شده است در طمع باده بهشت
تنها به خدمتش که طمع نیز خام شد

دیگر چه حاصل از لقب زاهدی کمال
ناموس چون برفت برندی و نام شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.