۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۹

بار چندان که جفا جست و دل آزاری کرد
عاشق خسته وفاجوئی و دلداری کرد

نشنیدم که سگش نیز به فریاد رسید
بیدلی را که بر آن در همه شب زاری کرد

دی در آمد ز درم ناگه و از خجلت آن
آفتاب از سوی روزن پس دیواری کرد

گونه عاشق پروانه صفت شمعی شد
بسکه در عشق تو شبخیزی و بیداری کرد

دل ببرد از برم آن طره و از من ببرید
با همه زیر بری بین که چه طراری کرد

این همه جور و جفا از پی آن دید کمال
که ز خوبان طمع مهر و وفاداری کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.